2

48 6 8
                                    

-تو تصمیم خوبی گرفتی عشق ، باید زودتر این کارو میکردی
+میدونم ولی نمیدونستم قراره ب اینجا کشیده شه ..
-هی نگران نباش ، من اینو پیش خودم نگه میدارم ، فقط امتحانش کن
+ممنون که کنارمی..
-تو تنها کسی هستی که میخوام کنارش باشم
قدم های مردد با چشم هایی که توی پلکای خودشون میلغزن ، روی تابلو خطاطی شده قفل میشن ( دکتر مری یوطی لیز متخصص روانکاوی )

تاریکی هوا و باد سردی ک از بغل گوشم به گردنم رسیده بود ، مثل جونور موذی بین گرمای پوستم میخزید و باعث میشد ک کمی گردنم رو روی شونه هام خم کنم . من عاشق ماه ژانویه ام
چرخوندن کلید توی قفل و شنیدن صدای اون ، ناخوداگاه چشم هامو به سمت بسته های براق مخفی شده توی جیبم میکشوند.
-هییییی زدیییی خوش اومدی
+سلام کوچولو
اوووه ، باید حسابی تشکر کنم از اون چیزی که باعث شده بالاخره موهای تورو شونه شده ببینم!

-هییی مالیک من مث تو دلیلی ندارم که هر روز به موهام برسم و اینک مطمعنم متشکر نخواهی بود !
بخاطر ریتاس
چین های پیوسته ای که در صدم ثانیه وسط ابرو هامو توی هم جمع میکنه ، تنها جوابیه که میتونم به حرف های صفا بدم
و اون جز چرخوندن چشم هاش و نفس عمیقی که میکشه کاری انجام نمیده
+من مشکلی ندارم باهاش پس توعم دس بردار !
دو تا یکی کردن قدم هام سمت اتاق اخرین واکنشی بود که میتونستم به اون بدم

ساعت ۹ شب
موج سر و صدایی که اتاق رو احاطه کرده بود نشون میداد ، وقت رو نماییه!
-اوه سلام ، شما باید زین باشید ، من اندریاس جاناتان بلسون هستم ، از اشناییتون خوشبختم
ریتا همیشه از شما برام میگه .
+میتونید مالیک صدام کنید ، و ممنون
نگاه های سردرگم اون پسر و اخم مامان نشون میداد ک جواب درستی نداده بودم !

صرف شام و صحبتای پرا از خودشیرینی این پسر جدید ب طرز معجزه اسایی تموم شد ‌.
انگار که هیچ موضوعی در جهان وجود نداشت که اون نخواد در موردش حرف بزنه.
اما در حال حاضر من مونده بودم و اتاقی پر از خودم
ولی حداقلش ی مدتی ذهنمو پرت کرده بود!

بسته های مخفی شده رو با فشار های ریز انگشتام از هم باز میکردم ، که صدای در منو متوقف کرد
-میتونم بیام تو؟
+حتما
-هی زی ، ببخشید بد موقع اومدم
+تو هر وقتی که بخوای میتونی بیایی
-زی ، تو از اندرو خوشت نمیاد؟
+من مشکلی باهاش ندارم
-اما تو حتا بهش نگا نکردی !
من این طرز رفتار تورو میشناسم .
+این به اون معنی نیس ، فقط ...
دارم فک میکنم ک چیشد که اینقد زود داره تورو از ما میگیره
-اووو پسر حسود دوس داشتنی من ، هیچکس برای من تو نمیشه داداش کوچولو ، باشه؟میشه فقط یکم باهاش مهربون تر باشی ؟
با خیره شدن به تیله های رو به روم رسما حس خلع سلاح شدن بودن میکردم!
+حق انتخاب دیگه ای دارم؟
لبایی که کش میومدن و تشکر زیر لبش شاید بهترین بخش امروز برای من محسوب میشد.
از روی تختم بلند شد به سمت در قدم برمیداشت.
+هی ریتا...
-بله؟
+ی چیزی...
-چیشده زی..؟
با یاداوری سیاهی زیر چشماش که از خستگی کمی گود تر به نظر میرسید ، حرفمو زیر زبونم کشیدم و زمزمه کردم : امروز واقعا زیبا شده بودی
-ممنون جذاب ترین مالیک ! و اینک هر وقت خواستی صحبت کنی ، من هستم باشه؟ الان ساعت ۱۱ شبه و بهتره استراحت کنی

با شنیدن صدای قدم هاش و اغوشی که لبه های در بهم دیگه کشیده بودن ، قرص های دایره شکل زیر زبون من شروع به ذوب شدن و ماسیدن کرده بود
صدای زیر و لرزشی که تلفنم ایجاد میکرد ، نتونست هیچ تفاوتی توی حالت من ایجاد کنه .
مکس اخر و زل زدن به عقربه ۱۱.۱۱ PM

سوزش ظریف و فشار عمیقی که لایه لایه پوستم رو با شکافتن از هم طی میکرد ، خون توی شریان هام رو به گرمی تشویق میکنه .
روحی که از لبه انگشت هام ، جسم خسته منو تحریک به ترک خودش میکرد.
چشمی روی سرم وجود نداره و منی که بی وقفه نگاه میکنم .
+اون یه مثلثه؟
-چرا؟
+فاااکره لعنتی اون یه گوووداله برووو اونورررر
هییییی صدامو میشنویییین
فلز پایه های صندلی روی سرامیک کشیده میشد تا خودش رو به اون نزدیک تر کنه و کمی بعد شیفته به تار تار شلخته ، روی پشیونی عرق کرده پسره چشم دوخته بود
دهان نیمه بازش و رگ های غروب رنگه هسته چشم هاش شاید دیدنی ترین چیز برای اون بود.

+میدونستی من همیشه پسرایی که موهای فر داشتن رو رو دوست داشتم...
خندید و قهقهه دیوانه وارش پژواک هاش رو به صورت اون میزد و بریده بریده ی واژه هاش مرور میکرد
+من تورو دوست داشتم..!
-چه چیزایی میبینی؟
+تو یههههه احمقییییی
-و تو یک ادم خسته ای که به یک رویا احتیاج داره!
+هیییی من
من
نمیخوام بخوا....

________

HS

DELUSION Where stories live. Discover now