جیمز : لعنتی !
اون هرزه عوضی داره چه غلطی میکنه؟؟؟
این اطلاعات مفت و بی ارزش رو یه بچه هم میتونه به دست بیاره!
ما نمیدونیم اون کیه
عصلن چه اهمیتی داره!
ما به یک حمله چند جانبه نیاز داریممارتین: اقای اسکویلنت ، شما یک گامبینو هستید از شما بعیده!
فقط ما نیستیم که درگیر شدیم
حریف ما زیر مجموعه های بزرگمون رو ، زیر فرش هاش علیه خودمون نظم میده و اعلامش میکنه !
مطمعن باشید به بهانه همکاریه ، اما اونا رسما نوچه هاشن!
به نظر شما میشه ساده با این موضوع برخورد کرد؟رئیس -ممکنه کار یک دستگاه دولتی باشه؟
مارتین :هیچی مشخص نیست ، ما در این زمان فقط باید دقیق فکر کنیم و برای هرچیزی اماده شیم ، ما به افراد قابل اعتماد نیازمندیم .
رئیس : ادوارد
تو چه نظری داری؟هری : خب راستش
من فکر میکنم جای پای خاصی برای دنبال کردن به دستمون نرسیده ولی هیچ چیز بی عیب نیست!
ما باید نقص هارو شناسایی کنیم و با توجه به اون حریف رو بیرون بکشیم.
ثروت و وفاداری ادما به راحتی خریده نمیشه .
ما نمیتونیم توانایی پیش بینی رقیبمون رو در نظر نگیریم!رئیس - بسیار خب کافیه
ادوارد تو بموناطراف خلوت شد و خبری از اشوب صوتی که تا چند لحظه پیش اتاقو به لرزه دراورده بود نبود
اما فقط هری میدونست که چه فریاد هایی زیر این سکوت ، خفه میشن و سرانجامی جز نگاه های استعاری نخواهند داشترئیس: درباره این موضوع تحقیق کن
من نمیتونم به یک راه حل اکتفا کنمنمیتونم!؟
علامت های سوال به شکل سطر های طولانی ذهنش رو مینوشت
ایا واقعا این واژه در لغت نامه سناریو های رئیس وجود داشت؟
تک به تک لغات در مردمک های تیله ایش ، رعشه های بحث برانگیز به به چهره مرد رو به روش تلقین میکرد.
ایا میشد به اون چشم ها جوابی نداد؟-دنیایی ک من ساختم یک صفحه قماره ، مهره ها با میل ارباب وارد میشن ، با شانس زنده میمونن و فدای اسکناس های طمع میشن.
حالا تو انتخاب کن که کدوم قسمت بازی من هستی؟هری : نا امیدتون نمیکنم...
---------------
اندریاس : اوه ممنون مامان ، این غذا فوق العاده بود ، راستی عذر میخوام میتونم مامان صداتون کنم؟
تریشا: اشکالی نداره پسرم راحت باش اینجارو خونه خودت بدون
اندریاس : باعث افتخارمه ، راستش من هرگز تصوری از مادرم ندارم ولی اینکه شما اینقدر با محبت با من برخورد میکنید باعث میشه احساساتی شم!
زین دائما فکر میکرد که چرا تا این حد حس حقارت نسبت ب اون پسر داره!
حرف های مزخرفش و یا اینکه با کوچک ترین چیزی احساساتی میشد؟
چهره مطیعش با عینک گرد و لباس هایی که تا اخرین دکمه یقه اون رو بسته بود ، خیلی متناسب بود !
شایدم حسادتش وقتی که لبخند ریتا رو کنارش میدید یا وقتی ک اون عاشقانه دستشو میگرفت باعث این موضوع شده بود
با خودش فکر میکرد که ایا اون میتونه از خواهرش مراقبت کنه؟ فکر میکرد ک برعکس بود!
YOU ARE READING
DELUSION
Fanfictionزمان! توهمی بر شعاع گرداننده مرکز هستی از عمیق ترین فانیه بی نهایت.. هیچ مطلقی ، در موجودیت جهان بر وجود نیست جزء وجوه ذائقه ذوق فطرت مفرد اشخاص نامشخص، واژگان بد و خوب انسان هارو دو سویه میکنند. تو به من بگو تو میتونی قاضی بر محکمه من باشی؟ تو...