کتاب رو از جلوی صورتش کمی پایین آورد تا پسر ریز جثه کتابدار رو دید بزنه. آروم چشماش رو از سطح کتاب بالاتر آورد و به لبخند پسرک خیره شد..هر روز میومد اینجا تا اون پسر رو ببینه و هر روز میدید که اون چجور به همه لبخند میزنه و دلبری میکنه!
دلش میخواست خودش هم کتاب میبود تا اون پسر هر روز بیاد و موقع گرد گیری قفسه ها لمسش کنه یا اینکه یکی از همون مراجعه کننده ها باشه که اون بهش یه لبخند مستطیل شکل تحویل میده!
میتونست قسم بخوره از روزی که اومده تو این کتابخونه درس بخونه یک کلمه هم نفهمیده!
حتی یه خاطره چرت هم از خودش و پسر کتابدار ثبت کرده!
اون روزی که داشت یواشکی بکهیون رو دید میزد بک به طرفش اومد و غافل گیرش کرد. هیچوقت یادش نمیره که اون روز بهش لبخند زد و با لحن مهربونی گفت:
_کتاب رو برعکس گرفتی...و اونجا بود که تموم آرمان های چانیول از اولین هم کلامیشون فرو ریخت.. خب انتظار داشت اولین هم کلامیشون چیز بهتری باشه...
مثلا یه بار نقشه ریخت که تا آخر تایم بمونه و وقتی بک میخواد بره خونه دنبالش راه بیفته و در مورد دانشگاه و اینا ازش بپرسه اما با اون لبخندی که بک بعد از سلام کردن چانیول بهش زد فقط تونست بپرسه
_هوا چطوره؟و بک هم لبخند معذبی بهش تحویل داد و این شد دومین هم کلامیشون که کل هیکل چانیول رو برد زیر سوال!
تو دانشگاه همش با چشم دنبالش میکنه و حواسش بهش هست ولی هنوز جرئت نکرده اعتراف کنه...
در واقع میخواست و یه روز که همه جرئتشو جمع کرد دنیا براش سیاه شد...اون روز واقعا میخواست بهش اعتراف کنه و امیدوار بود بک قبولش کنه. دقیقا رفت همون قسمتی از محوطه دانشگاه که پاتوق بک و دوستش لوهانه و اونو اونجا تنها پیدا کرد. میخواست از خوشحالی پرواز کنه!
همون لحظه که قدم هاشو به سمت بک روانه کرد سر و کله یکی دیگه پیداش شد و خب نقشه ش رو بهم ریخت.
همونجا ایستاد تا کار اون شخص که همون لحظه اسمش رو از زبون بک شنیده بود تموم شه و بره تا با بک تنها بشه...
_سهون!!!
بک با شوق صداش کرد و ترسی به جون چانیول انداخت. سهون با لبخند کنارش نشست و از اون به بعد بود که همه وجود چانیول شد چشم و دیگه چیزی جز حلقه ای که به دست ظریف بک نزدیک میشد ندید...
اون روز دنیاش سیاه شد و همه امیدش رو از دست داد.
و خب...
کی میتونه با اوه سهون که خدای جذابیت دانشگاهه و همیشه شاگرد اوله و همه براش سر و دست میشکونن رقابت کنه؟!
ESTÁS LEYENDO
𝐓𝐡𝐚𝐭 𝐬𝐧𝐨𝐰𝐲 𝐝𝐚𝐲
Historia Corta𝓞𝓷𝓮𝓼𝓱𝓸𝓽 𝓝𝓪𝓶𝓮: 𝓣𝓱𝓪𝓽 𝓼𝓷𝓸𝔀𝔂 𝓭𝓪𝔂 𝓒𝓸𝓾𝓹𝓵𝓮: 𝓒𝓱𝓪𝓷𝓫𝓪𝓮𝓴 𝓖𝓮𝓷𝓻𝓮: 𝓡𝓸𝓶𝓪𝓷𝓬𝓮, 𝓢𝓶𝓾𝓽 𝓢𝓾𝓶𝓶𝓮𝓻𝔂: _پارسال یه همچین روزی توی هوای سرد زمستون داشتم از حیاط دانشگاه رد میشدم که صدایی توجه م رو جلب کرد...سمت صدا ک...