Shot 5

4.6K 266 11
                                    

ويكوك

_براى موفقيت به اين بزرگى بايد جشن بگيريم.
*باشه پس من به بچه ها خبر ميدم امشب تو بار جمع شيم دور هم باشيم.
_اره خيلى خوبه چون نه برنامه اى واسه يه جشن بزرگ دارم نه حوصله ادمايى رو دارم كه فقط واسه خودنمايى ميان.
*خوبه...پس من خبرا رو بهت ميدم...كارى ندارى؟
_نه فعلا باى
*خدافظ
تهيونگ صاحب يكى از بزرگترين شركت هاى تجارى كره تو نشستى كه با صاحب شركت تبليغاتى بلو دريم داشت موفق شده بود قرارداد بزرگى كه سود زيادى واس شركت داشت ببنده و تو پوست خودش نميگنجيد.
با سرعت خودش رو به دفتر منشى رسوند.
_بقيه كارمندا رو به تو ميسپرم. بايد كارشون رو درست انجام بدن...وگرنه از چشم تو ميبينم.
#چشم...ولى..
_ولى نداريم همينى كه گفتم
#چش..
بدون اينكه حتى اجازه چشم گفتن بهش بده رفت سمت پاركينگ تا براى اماده شدن به خونه بره.
به پاركينگ رسيد و در پورشه پانارما مشكيش رو باز كرد.
سوارش شد و با سرعت از پاركينگ شركت خارج شد.
كل راه به اين فكر ميكرد كه اين خبر رو چجورى به بانى كيوتش بگه.
كوكى يه سالى ميشد كه با ته تو رابطه بود. اما اونا فقط تا حالا عشق بازى كردن و حتى به جاى حساسشون دستم نزدن!!هر دو باكره بودن و اين اولين رابطشون بود و تا حالا با كسى نبودن.
وقتى به خونه رسيد رمز در رو زد و وارد عمارت با شكوهش شد.
وقتى وارد اتاق شد كوكى رو ديد كه به طرز خيلى كيوتى خواب بود.
ساعت دو بعد از ظهر بود و اون هنوز خواب بود. هميشه همينجورى دير بيدار ميشد.
رفت سمتش و شروع كرد لباى ابنباتى كيوتشو اروم بوسيدن. كوكى با حس چيزى روى لبش گوشه چشمشو باز كرد كه با تهيونگ مواجه شد.
دوباره چشماشو بست و بى حركت خودشو به خواب زد تا بزاره دوست پسرش از لباش لذت ببره.
_بيبى....چرا بيدار نميشى؟!
كوكى اروم چشماشو باز كرد و با اون تيله هاى كهكشانى به تهيونگ زل زد.
+نميخواى بگى چيشد ك انقد زود اومدى؟
_چرا...ميگم
فقط قول بده يهو به شكل بانيت برنگردى چون..قول نميدم پسر خوبى باشم..
+باشه بگو
_با بلو دريم قرارداد بستيم...
+واى..اين خيلى خوبه
_واسا بقيش مونده...
+خب؟
_شب با بچه ها قراره تو بار جمع شيم به خاطر همين زود اومدم كه هم بيشتر باهات وقت بگذرونم هم اماده شم.
+ماى گاد..ددى ميخواد باهام وقت بگذرونه
_معلومه كه ميخوام
و روش خيمه زد و شروع كرد به بوسيدن لباى كوكى
_خودت..امم..ميدونى ..نميتونم..اوممم..مقاومت..كنم...
اروم لباشو ميبوسيد و گازاى ريز ميگرفت. دهنش حسابى طعم لباى توت فرنگى بانيشو گرفت.
بعد از چند دقيقه گفت
_بسته ديگه..چى ميخورى بگم بيارن؟
+نميدونم
_پيتزا ؟
+خوبه
*****
پيتزا ها رو اوردن و تهيونگ بجاى خوردن فقط به كوكى خيره شده بود كه با حجم زيادى از كيوتى داشت غذا ميخورد.
اون عاشقش بود و هيچ چيز از حسش نسبت بهش كم نميكرد. حتى اگ روزى ميفهميد كه بهش خيانت كرده بازم ميبخشيدش و عاشقش بود.
شايد اون بى منطق ترين عاشق دنيا بود كه عشقش عقلش رو از بين برده بود.
+چرا نميخورى؟
_تو بخور...من گشنم نيست
+ينى چى؟؟!
اروم از جاش بلند شد و روى پاى ته نشست.
+ينى چى كه سيرى صبونه هم نخوردى.
يه تيكه از پيتزا گرفت و اونو به سمت دهن ته برد.
+يا ميخورى يا نميام بار
_باشه...باشه
پيتزا رو تو دهن ته گذاشت و با بسته شدن دهن اون ببر پر جذبه بوسه كيوتى رو لباش گذاشت و بلند شد.
*****
تكونى به خودش داد. تهيونگ رو ديد كه سفت بقلش كرده. گوشيش رو از رو پاتختى برداشت و به ساعت نگاه كرد. ساعت ٥:٤٠ بودو اونا ساعت ٨ تو بار قرار داشتن.
+ددى..پاشو ديرمون ميشه...دديييى
_هوم...بزار دير بشه
+اينجورى كه نميشه همين الانشم وقت نداريم جدا حموم كنيم بايد با هم بريم.
با شنيدن اين حرف تهيونگ چشماش گرد شد. بعد از يك سال رابطه بدون هيچ سكسى براى اولين بار ميتونست كوكيشو بدون وجود اون پرده حموم لعنتى ببينه. ميتونست بدن سفيد و كيوتشو خوب برانداز كنه. ميتونست باسن تپلشو كه هميشه از رو شلوار ديد ميزد رو ببينه.
اون اجازه لمس كردنشو نداشت. ولى حداقل بهتر از هيچى بود.
+ددى نميخواى پاشى؟
_بريم.
رفتن تو حموم و با هم تو وان نشستن.
+فقط چون وقت نداريم با هم اومدين حموم...سعى كن فكراتو از سرت پاك كنى چون ازين خبرا نيست.
_بيبى من كه چيزى نگفتم...اكى فقط خودمونو ميشوريم و ميريم بيرون.
+افرين
ولى.... يه ..بوس كوچولو اشكال ندا...
تهيونگ منتظراين جمله بود. حتى بدون اينكه اجازه بده حرفاش تموم شه لباشو رو لباى بيبيش كوبيد و شروع كرد به خوردنشون.
براى اولين بار بدون لباساى مزاحم ميبوسيدش. يك سال انتظار زمان زيادى بود و هركسى جاى ته بود تا حالا هزار بارى اون كيوت لعنتى رو به فاك داده بود ولى تهيونگ عاشق كوكى بود و نميخواست حتى يه خال مو ازش كم شه. چه برسه به اينكه بخواد بهش تجاوز كنه.
كوكى اومد روى ته و لاى پاش رو زانو نشست.
اجازه داد زبون بى قرار ته وارد دهنش بشه. ته سراسر دهن بانيشو مزه كرد. شيرين بود.
كوكى يهو از ته جدا شد.
+براى فعلا بسه.
_ولى...
+ولى نداريم وقت نداريم و بايد زودتر بريم بيرون
حدودا يك ساعت حمومشون طول كشيد چون تهيونگ نميزاشت كوكى خودشو بشوره و هى نگاش ميكرد. كوكى فقط ميخواست ته تحريك نشه چون ميدونست اگه اون تحريك شه نه به خودش دست ميزنه نه خيانت ميكنه نه كار ديگه اى كه بخواد ارضا شه. اون همه چيو تو خودش ميريخت و اين ميتونست نابودش كنه.
به اين فكر كرد كه هيچ هديه اى بهتر از اينكه امشب باكرگيشو بزاره كنار و براى اولين بار با كسى كه بهش اعتماد داره بخوابه نيست.
ته موفقيت بزرگى رو كسب كرده بود و سزاوار يه هديه خوب بود. 
پس تصميم گرفت امشبه رو به صداى مغز عوضيش كه تو اين يه سال نزاشت ته حتى بهش دست بزنه گوش نده و بزاره عشقش براى اولين بار باهاش سكس كنه.
*****
از حموم كه بيرون اومدن شروع كردن به پوشيدن لباساشون. كوكى يه هودى سفيد با شلوار مشكى پوشيد و كمى از بالم لب توت فرنگيشو به لباش ماليد.
تهيونگ تيپ جين زد و شلوار زاپ و كت جين با يه تيشرت سياه پوشيد و هر دو به سمت در رفتن.
ساعت ٧:٣٠ بود و خوشبختانه دير نكردن. درست سر ساعت ٨ به بار رسيدن و هوسوك و يونگى رو ديدن كه گوشه بار روى يه ميز بزرگ دارن براشون دست تكون ميدن.
به سمتشون رفتن و كنار هم نشستن.
*چطورى پسر....تبريك ميگم
_مرسى
+سلام
*سلام چطورى؟
تهيونگ هنوز بفاكش ندادى؟؟!
+مسخره نباش سرت تو كار خودت باشه
*اووو باشه...راستى چيم چيم و نامى و جينم دعوتن. نميدونم چرا نيومدن.
به محض اينكه اينو گفت نامجون با يه دختر سكسى اومد نزديكشون.
*حلال زاده ايا
٪؜بله..بله
خبراى خوب ميشنويم ته مبارك باشه
_ممنون..بگير بشين
٪؜سلام كوك
+سلام....و نه ..هنوز سكس نكرديم
٪؜خوب ذهنمو ميخونى
+آخه توعه منحرف تو ذهنت چى به جز اين ميتونه باشه؟؟!
٪؜قانع شدم
كم كم جيمين و جينم به جمعشون اضافه شدن.
با اومدن اونا تهيونگ سه تا بطرى سكس اين دِ بيچ سفارش داد.
تا اخر شب ظرفيت بالا و ظرفيت پايين همه با هم مست كردن و حسابى مست بودن طورى كه بى دليل ميخنديدن و عربده ميزدن.
كوكى به تصميمش فكر كرد. به اينكه امشب با امادگى كامل ميخواست بفاك بره و دوست پسر باكره ولى سكسيشو داخلش حس كنه.
+ته يه ديقه بيا كارت دارم
دست ته رو گرفت و اون رو به سمت يكى از اتاقا برد.
_كوك...هع...خوبى؟؟!...من كه خوبم..چيكار ميكنى..اينجا ميخواى..هع..باهام حرف بزنى؟؟!!!
اينجا كه سرويس باره....مردم اينجا سكس ميكنن...نكنه...
+شششش فقط خفه شو و دنبالم بيا
در اتاقو باز كرد و تهيونگو به داخل هل داد و بهش چسبيد و شروع كرد به بوسيدن لبش.
سر ته رو بين دو تا دستاش گرفت و ته هم كمر بيبيشو. كم كم دستش رفت سمت باسنش و فشارش ميداد.
ته بانى كيوتشو بلند كرد و رو تخت پرتش كرد و روش خيمه زد. شروع كرد به بوسيدن گردن سفيدش و روش لاو مارك ميزاشت.
يهو عقب كشيد.
_كوكى تو مستى.
+يا بفاكم ميدى يا ديگه منو نميبينى.
ته با شنيدن اين حرف تيشرتشو در اورد و هودى كوكى رو هم در اورد.
رفت سراغ ترقوش و ازش گازاى ريز ميگرفت.
كوك براى اولين بار بدنش لمس ميشد.
ناله هاى خفيف ميكرد و دندوناشو بهم فشار ميداد.
ته دستاشو نوازش وار روى شكم و پهلوى كوكى ميكشيد و اين كوكى رو بيشتر تحريك ميكرد.
ناله هاى كوكى بلند تر شد و سرش رو تو بالشت فرو ميكرد. همزمان با واكنشاى سريع كوكى ديك تهيونگم سخت تر و سخت تر ميشد.
+اههه..كا..كاندوم...عهههه..دارى؟
_مطمئنى؟
+دديييييى
_ندارم..اوممم ..خودت مي...
+به درك ....اهه..زود تر بفاكم...دديييى
ته شلوار و باكسر خودش و كوكى رو باهم پايين كشيد و با ديك خوشگل و كيوت كوكى خيره شد.
اون محشر بود.
كوكى با ديدن ديك بزرگ و تحريك شده ته شك كرد كه بتونه اونو تو خودش جا بده.
_آماده اى؟
+ته زود باش
_باشه فقط هر وقت ازيت شدى بگو
ته انگشتاش رو توى ورودى تنگ و داغ كوكى كرد كه باعث شد كوك جيغى از درد بكشه.
_ماى گاد...خيلى تنگى
+درد ...اههه...داره...هق...درش بيار
_من كه هنوز كارى نكردم!!
+درش..بيار..هق..تورو..اهه..تورو خدا...اههه
تهيونگ با ديدن بانى كيوتش كه از درد عذاب ميكشيد دلش رنجيد و انگشتاشو بيرون كشيد
_ببخشيد بانى
+اينبار قول ميدم درد نكشم..دوباره سعى كن
_ولى از درد جيغ ميزدى
+مهم نيست. شروع كن
تهيونگ اينبار ربون داغش رو روى ورودى تنگ كوكى ميكشيد بلكه بتونه امادش كنه و اون درد نكشه. كوك ناله ميكرد و پاهاش رو به تخت ميكشيد.
_بيبى بوى صبر كن هنوز كامل جا باز نكردى.
و دو تا انگشتشو وارد دهن كوك كرد تا خيسشون كنه. بعد از اينكه حسابى خيس شدن اونا رو روى ورودى كوك كشيد كه باعث شد به خودش بلرزه و ناله اى كنه.
يكى از انگشتاشو واردش كرد و حركت داد تا جا براى دومى باز شه. كوك كه به اندازه كافى براى يه انگشت جا باز كرده بود اينبار فقط ناله هايى از لذت ميكرد. كوك با حس گشاد شدن كوك انگشت دوم رو هم واردش كرد كه كوك ناله بلندى كرد و ملحفه رو چنگ زد.
تهيونگ انگشتاشو قيچى وار درون كوك حركت ميداد تا جا براى انگشتاى ديگش و در نهايت ديك فوق العاده بزرگش باز كنه.
كم كم انگشتاى سوم و چهارمش رو هم اضافى كرد و با احساس گشاد شدن كوك به اندازه كافى انگشتاشو بيرون كشيد.
كوك از احساس خالى بودن معترضانه با چشماى براقش به ته نگاه ميكرد.
تا اينكه با ورود سر ديك تهيونگ داخلش ناله هاش كه از لذت بودن جاشونو به جيغ هايى پر از درد دادن. دردش اونقدرى بود كه باعث شد از گوشه چشمش اشك بياد.
_بيبى تحمل كن قول ميدم دردش از بين بره
+اههه..ددى.....هق..نكش..هق...بيرون...لطفا..هق..
_باشه بيبى...فقط قول بده...تحمل كنى
+باش..شهه..هق..
ته با ديدن كوكى كه اروم شده بود اروم ديكش رو واردش كرد و بى حركت توش نگه داشت.
كوكى ناله ميكرد و بازو هاى ته كه حالا دو طرفش بودن رو چنگ ميزد و به خودش ميپيچيد.
ته براى اروم كردن كوك هيچ حركتى نكرد تا بهش عادت كنه.
فقط لباش رو ميبوسيد تا تحمل درد رو براش اسون تر كنه.
وقتى مطمئن شد كوكى آمادگيشو داره شروع كرد به حركت كردن داخلش. خيلى اروم ضربه ميزد. صداى ناله هاشون كل بار رو گرفته بود. براى اولين بار زيادى پيش رفتن و نميتونستن ناله هاشونو كنترل كنن.
صداشون از گوش پسرا دور نموند.
*خداى من..بچه ها اون صداى كوكيه؟؟!
٪؜عاره ديگ..بالاخره داره ميكنتش
هر لحظه صدا بلند تر ميشد. صداى ناله هاى كوكى و تهيونگ. در واقع تهيونگ نميدونست بايد پروستاتش رو هدف بگيره تا اونو ارضا كنه.
_اههههه ....بيب..اهه..دارم ..ميام
+نههههه...الان..اههه..نهههه...هق...
_تو چرا..اهه..ارضا ...نميشى
كوكى داشت دستش رو سمت ديكش ميبرد كه ته دستشو كنار زد.
_به هيچ...وجه...اههه...نميزارم
+ولى...
_ششششش....حاضرم...اهه
ته يهو توى كوكى اومد كه كوك با حس كردن مايع داغى كه داخلشو پر ميكرد ميلرزيد.
با حس خالى شدنش ناله خسته اى كرد و خواست به خودش هندجاب بده كه زبون داغ ته رو روى نوك ديكش حس كرد.
_حاضرم بهت بلو جاب بدم ولى نزارم به خودت دست بزنى.
+ددى..ببخشيد
ته سر ديكش رو بوسيد كه باعث لرزش كوكى شد و تا ته ديكش رو وارد دهنش كرد و سرش رو بالا و پايين ميكرد تا بيبيشو ارضا كنه.
+دد..دارم..اههه..ميام
_بيا...اوممم...بيب...اوممم..اممم..تو...اومم...دهنم ..اوم..خالى اممم...شو
با اين حرف ته كوكى توى دهن ته خالى شد و ته ابشوتا ته خورد.
خودشو بالا كشيد و كنار بانى كيوتش كه از خستگى نفس نفس ميزد دراز كشيد و سفت بغلش كرد.
_بيبى...ببخشيد اگه خوب پيش نرفت.
من تا حالا نه پورن ديدم نه هيچى
+هه..مهم نيست..ازين...به بعد...ببين...تا بهتر....بفاكم..بدى...دديييى
_چيييى؟؟!
+فقط خفه شو.
براى اولين بار كوكى رو تو سكس ديد. اون واقعا حشرى بود. حتى ميخواست بازم سكس داشته باشه و از تهيونگ خواست با پورن ديدن حرفه اى تر بشه.
بعد از دو ساعت از خواب پا شدن. ساعت ١ شب بود و پسرا هنوز تو بار بودن و با دختراى سكسى بار عشق بازى ميكردن.
كوكى و ته لباسشونو پوشيدن و رفتن سمت در قفل شده.
_مطمئنم بچه ها صداى جيغاتو شنيدن.
اگ چيزى گفتن تو حرف نزن.
+باشه
و با چشماى كيوتش به ته خيره شد و منتظر عكس العمل دديش بود.
ته كه كرم بيبى بوى كيوتش رو فهميده بود لباش رو اروم بوسيد
_بريم ديگه بانى كيوتم.
رفتن سمت ميزى كه بقيه بودن و كنارشون نشستن.
*چه كارى بود كه انقد طول كشيد؟؟!
با اين جمله هوسوك جيمين يواشكى ميخنديد.
_هى گايزمن و بيبيم همين الان داشتيم سكس ميكرديم و نميخوام دربارش حرف بزنم پس نپرسين چون بيبيم ناراحت ميشه.

----------------------
به درخواست عشقى كه كامنت گذاشت و بهم قوت قلب داد اين پارت رو ويكوك نوشتم و خيلى خيلى بيشترش كردم😍
اميدوارم لذت برده باشى
كم و كاستى اى بود تو كامنتا بهم بگين كه تو شات بعدى جبران كنم
تا شات بعد باى باى💜💜💜

One shotsWhere stories live. Discover now