part 5

161 37 22
                                    

ساعت ۹ همگی حاضر شده بودن. منیجر اون ها رو به کمپانی رسونده بود.

تاعو: اوووو. فکر کنم سوهو بالاخره پولاش رو رو کرده.

لوهان آستین هاشو پایین تر کشید و دستاش رو قایم کرد و لب هاشو گاز گرفت.
لی دست روی شونش انداخت.

لی: نگران نباش. وقتی وارد این در شیم خیلی چیزا بهتر میشه.

کریس وارد شد.
نگهبان جلوی در با دیدنشون اون ها رو به سالن هدایت کرد.
حرف زدن آسون بود اما عمل کردن؟ حتی لی هم استرس داشت چه برسه به بقیه که مدت ها بود با گروه در تماس نبودن.
صدای آهنگ براشون خاطره های زیادی رو زنده میکرد.
کریس یه قدم به جلو برداشت اما نتونست دستش رو تکون بده.
تاعو با دیدن اونا خودش دست به کار شد. کریس رو کنار زد و در رو باز کرد. صدای در باعث شد حرکات رقص اونا متوقف شه. سوهو صدای ضبط رو قطع کرد. همشون بهم نگاه کردن. چقدر دلتنگی. تاعو با گریه خودشو بین اونا انداخت. تازه همه از شوک در اومدن. بعد از این چند سال ۱۲ نفر برای اولین بار مثل روزای اول همو بغل کردن. همشون گریه میکردن. تک تک همو بغل میکردن. لوهان آخرین نفر به سمت سهون رفت. هنوزم دستاشو توی آستینش پنهون کرده بود و سرش پایین بود.

لوهان: من...

سهون: برات بابل تی گرفتم. نمیدونم هنوز دوست داری یا نه. فقط... اه اصلا بذار بیارمش.

سهون سمت گوشه اتاق دوید و از یخچال اونها رو خارج کرد و به سمت لوهان اومد. بابل تی رو سمتش گرفت. لوهان سرشو بالا آورد. چشماش پر اشک شده بود. با اولین قطره ای که از چشماش چکید بابل تی از دست سهون افتاد. لوهان خودشو توی بغل سهون انداخت. بقیه به اون دو نفر نگاه میکردن که چجوری توی بغل هم گریه میکردن. اون دو نفر واقعا عاشق هم بودن.

سهون با گریه توی گوش لوهان زمزمه کرد: چرا گریه میکنی بیبی؟ من که اینجام. من که دیگه قرار نیست ازت دور شم.

لوهان: سهون...

سهون: جانم بیبی. جانم لوهانی

گریه لوهان بیشتر شدت گرفت: دلم برات تنگ شده بود.

سهون: من داشتم از دوریت میمردم.

لوهان: چرا انقد گنده شدی؟

سهون: بده؟ الان دیگه خوب تو بغلم جا میشی.

لوهان خودشو توی سینه سهون قایم کرد.

تاعو و بکهیون از سر و کول هم بالا رفتن. لی همه رو بغل کرد. کریس مردونه به هم دست داد و بغلشون کرد تا رسید به سوهو.

کریس: خب؟ یه قرارایی داشتیم.

تاعو : کریس

چان: سوهو

سوهو لبخند زد: مرگ یه بار شیون یه بار نه؟

کریس : چرا که نه؟

CompanyUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum