part 12

125 28 4
                                    

جکسون و مارک تقریبا با شنیدن این خبر از خودشون یادشون رفته بود. پشت میز در حال شام خوردن بودن.

مارک: حالا میخوای چیکار کنی؟

جکسون کلافه برای خودش یکم شراب ریخت: نمیدونم مارک. قانونا حق با منه ولی پدر لوهان کم کسی نیست. نمیخوام آینده لوهان رو خراب کنه. وقتی به خواسته اش نرسه حتما یه راهی برای نابود کردن اون پسر پیدا میکنه تا دوباره برش گردونه سمت خودش. من باید برای اونم آماده باشم.

مارک: نگران نباش. ما کنارتیم.

جکسون: قرار بود امشب یکم خوش بگذرونیم مثلا.

مارک: قرار بود حرف بزنیم جکسون. البته همیشه وقت هست ولی خب الانم بد موقع نیست. فعلا بیا شام بخوریم.

بعد از تموم شدن شام رو به روی تلویزیون نشستن.

جکسون : فیلم ببینیم؟؟

مارک: آره خوبه.

جکسون: پس تا من پیداش میکنم آب جو و پفک و چیپس رو از توی کابینت میاری؟ اونی که کنار یخچاله.

مارک: آره حتما

مارک رفت و خوراکی ها رو آورد. جکسون فیلم رو گذاشت و پلی کرد. فیلم عاشقانه ای بود. اواسط فیلم جکسون به حرف اومد.

جکسون: تا حالا به عشق فکر کردی؟

مارک: اوهوم.

جکسون: خوبه؟

مارک: من نمیدونم. واسه ما خوب نیست ولی حس شیرینشو دوس دارم. وقتی رفتم لس آنجلس دلم براش تنگ شده بود. من میدیدم اون داره همه تلاششو میکنه و حس میکردم تنهاست.

جکسون سر تکون داد. مارک که سکوت جکسون رو دید سمتش برگشت و نگاش کرد.

مارک: اگر میخوای در موردش حرف بزن. کسی رو دوست داری؟

جکسون : تو رو

مارک بهت زده سمت جکسون برگشت: چی؟؟

جکسون بیخیال گفت: تو رو دوست دارم.

مارک تلویزیون رو خاموش کرد. همه اون خوراکی ها رو کنار زد.

مارک: هی جکسون وانگ. منظورت چیه؟

جکسون: منظورم دقیقا همینه مارک. من تو رو دوست دارم. داشتم از دلتنگی خفه میشدم. ببخشید. میشه فقط نشنیده بگیری؟ اوضاع خیلی عجیب شده. من فقط وقتی این اتفاقا افتاد حس کردم نباید وقتو هدر بدم. نمیخواستم نگران جدایی باشم وقتی هنوز حتی شانسمو برای بودن باهات امتحان نکردم. لوهان و سهون میتونستن چند سال پیش با هم باشن ولی هنوز رابطشون شروع نشده نگران جدایی ان. من فقط حس عجیبی داشتم. ببخشید. من نمیدونم چی بگم. اه اصلا نباید میگفتم....

جکسون ساکت شد. نه اینکه بترسه یا حرف کم بیاره. اون موجود احمق میتونست ساعت ها چرت و پرت بگه. فقط ساکت شد چون لبای مارک نمیذاشت لباش باز شه. مارک آروم عقب کشید. جکسون مثل دخترا جیغ کشید و خودشو پرت کرد عقب. لب هاشو لمس کرد.

CompanyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora