16ژانویه 2016
"تاحالا به صدای قطرات خون گوش دادی؟
خدای من صداش خیلی جذابه!
یه قرمز خالص
یه جنون وحشی
میتونی درکش کنی کیم جیسو؟
ادمای زیادی نیستن که ازین محبت برخوردار باشن
دوست داشتنِ خون، یه چیز ذاتیه.
تو اونو داری؟"
"دارم!"
" پس برو و باهاش قرارداد ببند.
بهش قول بده که عاشقش میشی.
تو با اون شکست ناپذیری!"
"انجامش میدم"4سال بعد
مسکو، روسیه
3ژانویه 2020
ساعت 12:47 شبصدای قدم های مرگ،خیلی بلنده.
وقتی بهت نزدیک میشه همه چیزو میفهمی.
صدای اون با صداهای دیگه متفاوته.
یه صدای خاصه.
یه صدای سیاه.
یه سیاهِ خالص.
کیم جیسو این صدا رو میشناخت.
خب، قطعا هیچکس قسمتی از وجودشو فراموش نمیکنه.
حتی اگر خودش بخواد!
صدای قدم های مرگ نزدیک میشد و اون بیشتر از ترسیده،کنجکاو بود.
کی تونسته بود اونو به دام بندازه؟
قدم ها نزدیکتر شد و بعد از ثانیه ای جلوی چشماش ایستاد.
با کنار رفتن پارچه ی بسته شده رو چشمهاش تونست مرگِ سیاه و ببینه و
خدای من.
چقدر دنیا میتونه برات سوپرایز داشته باشه؟
کیم جنی!
معشوقه ی سابق دوست پسرش!
جدا؟
الان روبروش وایساده؟
این نگاه خیره کمتر از 5 ثانیه وقت گرفت و
جنی با نشستن روی صندلی روبروی دختر، با لبخند بهش خیره شد.
جیسو نیشخند تمسخر امیزی زد.
+الان خیلی خوشحالی؟
دلیل اینکارتو نمیفهمم!
شاید بخاطر دوست پسر عزیزته؟
اوه
البته
"دوست پسر سابق" عزیزت.
قهقهه ی بلندی زد و به جنی خیره شد.
جنی همچنان با ارامش نگاهش میکرد.
-کیم جیسو.
+هوم
-میدونی من همیشه تحسینت میکردم!
لبخند اروم اروم از چهره ی دختر رفت.
مثل دونه برفی که رو دستت میشینه و تا میخوای نگاهش کنی،آب شده.
+چی!؟
جنی از روی صندلی بلند شد.
با سه قدم کوتاه خودشو به دختر رسوند و از بالا بهش نگاه کرد.
سه ثانیه بعد
یقه ی لباس جیسو تو دستاش بود و با ارامش به چشماش زل زده بود.
این ارامش لعنتی!
_وقتی دونه به دونه ماموریت ها رو تموم میکردی.
وقتی همیشه همهی تعریفا و تشویقا برای تو بود.
تحسینت میکردم.
چون لایقش بودی.
اما از یه جای دیگه تو از چشمم افتادی!
مشت جنی که به صورتش برخورد کرد برای لحظه ای حس کرد صورت نداره.
لعنتی دستش خیلی سنگین بود!
دختر صورتشو محکم به سمت خودش برگردوند.
_به من نگاه کن!
من داستان جالب تری نسبت به تصورات احمقانت دارم.
با رها کردن دختر ازش دور شد و شروع به قدم زدن تو فضای اتاق کرد.
نفس کوتاهی گرفت و شروع به گفتن سناریویی کرد،که خیلی چیزا رو تغییر داد.
_اینکه همیشه نفر دوم بودم اذیتم نمیکرد.
من جایگاه خودمو داشتم
تلاش میکردم و گاها یا برنده میشدم یا بازنده.
اما تو حریص بودی
نمیخواستی حتی یه نفر به عنوان رقیب برات باشه و من اونجا بودم!
پشت سرت وایساده بودم تا با یه اشتباهت تورو به سمت درهی پایان هل بدم.
من هیچوقت تلاشی برای نابودی تو نکردم .
این درسته من جایگاه تورو میخواستم
اما نه با روش های احمقانه.
من قوانین خودمو دارم کیم جیسو.
قوانینی که به من اجازه نمیده از اصول زندگیم دست بکشم.
من فقط منتظر فرصت بودم.
فرصتی که خودت بهم بدیش و الان اینجایی.
تو دام من.
جنی با باز کردن دستاش به فضای نیمه تاریک اطراف اشاره کرد و در لحظه اونجا روشن شد.
عکس ها و مجله های چسبونده شده به دیوار،
دوربینی که روی سه پایه امادهی ظبط بود،قطرات خونی که اطراف ریخته بود و دختری که با دیوانگی بهش زل زده بود، چیز جدیدی نبود.
اون قبلا هم در چنین موقعیت هایی گیر افتاده بود اما ایندفعه فرق داشت.
نمیتونست فرار کنه.
از ادمی که نمونه ی خودش بود نه.
ایندفعه قرار بود با سرنوشتش کنار بیاد.
تک خند کوتاهی زد و گفت:واقعا بخاطر دوتا گلوله میخوای منو بکشی؟
انقدر بهت اسیب زدم؟جنی به سمت صندلی رفت و نشست.
هفت تیر قرمز رنگی و از پشت کمرش دراورد و اونو تو دستهاش چرخوند.
_کیم جیسو من هیچی نداشتم.
نه خانواده ای نه مقامی و نه هیچ احساسی نسبت به این دنیا.
وقتی وارد سازمان شدم ،یه دنیای دیگه داشتم.
احساسات دیگه ای داشتم و حس میکردم پر از هدفم.
مهم نبود اهدافم تاریکه و پر از قطره های قرمزه.
من بالاخره احساس مهم بودن داشتم.
من از وضعیتم راضی بودم.
اینکه رقیب تو باشم و همچنان کارتو تحسین کنم، یه تناقض بود اما من داشتمش.
تو تمومش کردی.
ما میتونستیم اینجا نباشیم اما تو نذاشتی.
تو چیزیو از من گرفتی که من برای ساختنش خودمو از دست داده بودم.
از بین دندون های چفت شده اش،رو به دختر غرید
_تو منو از من گرفته بودی!
اینکه من چقدر تلاش میکردم شبیه خودم باشم و تو نمیذاشتی، منو تو رو به اینجا رسوند.
البته اینکه قصد کشتنمو داشتی و با دوست پسرم بهم خیانت کردی هم دخیله.
اما نه به یک اندازه.
تو داشتی منو از من میگرفتی و من تورو از خودِ دیگم میگیرم
چطوره؟
جیسو با سکوت به جنی زل زده بود.
این حرفای مبهم و دیوانه وار تفکر زیادی میخواستن.
_من جای خطرناکی ایستادم کیم جیسو.
لبهی دره یا لبهی تیغ نیست.
من با شیطان و خطر تو یه سمتم.
ما هممون بچههای تاریکی هستیم و همو میشناسیم.
مرگ پدر ماست و من فرزندی ام که اون بهش افتخار میکنه!
بچه ها همهی تلاششونو میکنن که مایهی افتخار پدر مادرشون بشن نه؟
جیسو برای اولین بار تو زندگیش احساس هراس میکرد.
جنی خودِ جنون بود.
کی میتونه همزمان هم مرگ باشه و هم جنون؟+میخوای منو بکشی و من از حرفای بی سر و ته تو هیچی نمیفهمم.
میشه سریعتر انجامش بدی؟
جنی با سکوت نامعلومی به جیسو خیره شد.
از اون نوع سکوت هایی که نیت خوبی پشتش نیست.
اسلحشو به کنار پرت کرد و چاقوی کوچیکی از جیبش دراورد.
به جیسو نزدیک شد و نوک تیز چاقو رو به قلب دختر نزدیک کرد.
به لطف لباس نه چندان پوشیدهی دختر پوست بدنش کاملا برای نقاشی کردن در اختیارش بود.
جنی عاشق رنگ قرمز بود چه رنگی بهتر از قرمز برای پوستِ سفید؟
با ارامش چاقو رو از روی پوست دختر رد کرد.
خون مثل گم شده ای که بالاخره راهشو پیدا کرده، به سرعت از رگ های دختر به بیرون فرار میکرد.
جنی به صورت جیسو که درد و منعکس میکرد زل زده بود.
تمام تلاشش و به کار گرفته بود که هیچ صدایی مبنی بر اذیت شدن از دهن لعنتیش بیرون نیاد که جنی فکر کنه داره به هدفش میرسه!
_من استفاده از اسلحه رو دوست دارم.
اما استفاده از چاقو رو بیشتر دوست دارم.
بهت اجازه میده چیزای زیادی حس کنی!
همزمان جیسو درد زیادیو احساس کرد.
چاقو قفسهی سینشو شکافته بود و اون طلبِ اکسیژن میکرد.
خونِ سیاه از بدنش فرار میکرد و اون حس میکرد داره به جایی میره.
به جنی نگاه کرد و احساس کرد تصویر اون،داره تار و تند میشه.
پلکهاش روهم افتاد و صدای بوق بلندی شنید.
دو ثانیه بعد اون به انتها رسیده بود."بیب.بیب.بیب..............."
دکتر جراح با صاف شدن خط نوار قلبی، با آه عمیقی از بدن دختر فاصله گرفت.
به پرستاری که منتظر ایستاده بود اشاره کرد.
"مرگ بر اثر خون ریزیِ زیاد.
اندام های داخلی بشدت اسیب دیده بودن.
چاقو قسمتی از رگ های اصلی و شکافته بود.
کار بیشتری از ما ساخته نبود.
بیمار حین عمل از خودش واکنش نشون میداد اما این حرکات تماما غریزی بود.
ساعت مرگ
12:47دقیقه ی شب!"خب اینم از این......
YOU ARE READING
Blackpink
Fanfictionوانشات و سناریو از بلکپینک🍷 ژانر و کاپل ها متفاوته پس مطمئن بشید هر پارت و چک میکنید:) من دنبال پایان شاد نیستم دنبال حقیقتم تو دنبال چی هستی؟