part 1

711 102 6
                                    

پسر لبخند زد و سرشو کج کرد: چقدر آشنا به نظر میای.

چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید. اینطوری نبود که انتظار متفاوتی داشته باشه فقط رو به رو شدن باهاش متفاوت تر بود.

هوسوک: سلام. جانگ هوسوک هستم. ۵ سال سابقه کار در زمینه تولید و فروش قطعات الکترونیکی دارم. قبل از این توی ژاپن کار میکردم. به تازگی برگشتم کره.

یونگی: ردی.

هوسوک: میتونم دلیلشو بدونم؟

یونگی: بیرون.

هوسوک: من به این کار احتیاج دارم.

یونگی عصبی بود. البته که میتونست عصبی تر بشه. از پشت میز بلند شد و سمت پسری که ایستاده بود رفت. از لای دندوناش غرید: بهت گفتم ردی.

هوسوک بدون برنامه پیش اومده بود. زیر لب زمزمه کرد : فقط یه فرصت میخوام تا خودمو ثابت کنم.

یونگی: قبلا ثابت کردی جناب جانگ.

هوسوک: فکر میکردم مسائل شخصی از کار جدا باشه.

تلفن روی میز زنگ خورد. یونگی سمتش نرفت. در باز شد. منشی داخل اومد: جناب رییس آقای کیم کارتون دارن.

یونگی: آقای جانگ رو راهنمایی کن. کیم رو بفرست داخل.

هوسوک از در بیرون رفت که با نامجون رو به رو شد. نامجون بهش خیره شد. فرصت نداشت پس فقط موقع رد شدن نا محسوس کارتش رو دست اون پسر داد و وارد شد.

یونگی: فقط بگو کار مهمی داری.

نامجون: اون.

یونگی غرید: فقط کارتو بگو.

نامجون: قسمت فروش مشکل داره. نبود مدیریت داره همه چیز رو بهم میریزه. سفارش ها مرجوع میشه. اعتبار و ارزش سهاممون داره از بین میره.

یونگی: میبینی که دارم سعی میکنم حلش کنم.

نامجون: کار ر  با مسائل شخصی...

یونگی: حتی جرئت نکن جمله ات رو تموم کنی.

نامجون: تو بهش نیاز داری یونگی. اوضاع خوب نیست. ما نمیتونیم همه این ها رو هندل کنیم. خودخواهیات باعث میشه سقوط کنیم.

یونگی نا باور قهقهه زد: خودخواهی من؟ خودخواهی نامجون؟ برو بیرون.

نامجون: یونگی...

یونگی: حلش میکنم. فقط برو بیرون.

نامجون میدونست حرفای خوبی نزده. با سر پایین بیرون رفت. یونگی کتش رو از روی صندلی چنگ زد و از در بیرون رفت.

یونگی: امروز زودتر میرم. به جانگ هوسوک زنگ بزن بگو استخدامه. فردا صبح اینجا باشه. با کیم نامجون هماهنگ کن تا بهش توضیحات رو بده. فردا ظهر که میام میخوام اون پشت میزش باشه و مشغول کار شده باشه. روشنه؟

We Best LoveWhere stories live. Discover now