revenge

547 77 14
                                    

امروز بالاخره میتونست انتقام بگیره ، انتقام از اون خانواده کیم عوضی که برادر 25 ساله اش رو کشتن.

اون موقع ها نمیتونست کاری انجام بده ، فقط گریه میکرد و یک اسم رو صدا میزد یونجون
یونجون تنها کسی بود که بعد از مرگ پدرش، تو اون تصادف لعنتی، داشت.

<فلش بک>

امروز روز تولدش بود و قرار بود که همراه پدرش به بوسان بروند.

شوق و اشتیاق جونگ کوک برای دیدن بوسان و از همه مهم تر مادربزرگ پیرش غیر قابل توصیف بود.

یک هفته در بوسان در کنار مادربزرگش و پدرش ، در اون شهر زیبا و صد البته با خوراکی های خوشمزه اش می‌تونست حال و هوای جونگ کوک رو خوب کنه.

فقط یک مشکل وجود داشت آن هم فقط به این دلیل بود که برادرش یونجون با آنها نمی آمد و به گفته خود یونجون سرش شلوغ بود ولی حتی همسایه بغلیشان که آمده بود از جونگ کوک و پدرش خداحافظی کند و سفر به خیر به انها بگوید هم می‌دانست که یونجون دروغ میگوید.

-هیونگ ینی واقعن واقعنی نمیشه باهامون بیای؟! آخه بدون تو اصلن خوش نمی‌گذره.
جونگ کوک هنوز هم در حال اسرار و التماس برای آمدن برادرش بود ولی برادرش هر دفعه فقط یک جواب به او میداد
+نه جونگ کوک

جونگ کوک حتی زمانی که سوار ماشین هم شده بود در حال خواهش و تمنا بود ولی باز هم همان جواب که جونگ کوک در طول این یک هفته بیش از هزار بار از برادرش شنیده بود دوباره نصیبش شد.

+نه

دیگه بیخیال شده بود مثل اینکه واقعن برادرش نمی‌خواست با آنها به بوسان بیاید ، با اخم به پشتی صندلی که روی ان نشسته بود تکیه داد و زیر لب به برادرش فحش میداد و غر غر میکرد.
هندزفری های سیاه رنگش رو از کولی خاکستری اش دراورد تا آهنگ های مورد علاقه اش رو گوش کنه.

بعد از دو ساعت آهنگ گوش دادن بالاخره خسته و البته که حوصله اش هم سر رفته بود.

به پدرش نگاهی انداخت که سخت در حال رانندگی بود و اخمی میان ابروهایش جا خوش کرده بود،ولی همچنان می‌توانست مهربانی را در چهره اش بخواند.
.
.
.
.
دنیا سیاه شد؟!

کجا بود؟!

این همه سر و صدا به خاطر چه بود؟!

پدرش کجا بود؟!

چرا میان جمعیت صدای پدرش را نمی شنید؟!

لای چشم هایش را به سختی باز کرد نمیتوانست به خوبی همه جا را ببیند همه چیز تار بود ولی در همان ناواضحی آدم های زیادی را بالای سرش دید،لباس های سفیدی به تن داشتند!!!

تنها چیزی که ان لحظه به فکر جونگ کوک رسید:

آنها فرشته بودند؟!

𝒕𝒂𝒓𝒈𝒆𝒕&quot;𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯&quot;Donde viven las historias. Descúbrelo ahora