به عقیده ی کیبوم ، تمین بی احساس ترین پسری بود که توی زندگیش دیده بود .
تمین گریه نمیکرد . به ندرت میشد ذره ای احساس توی صورتش دید . کیبوم حتی فکر میکرد یکی از دلایل پوست صاف و فوق العاده ش اینه که صورتش هرگز بخاطر خنده یا گریه درهم نشده .
با وجود اینکه مودب و مسئولیت پذیر بود و همیشه بیشترین تلاشش رو میکرد و از کمک به هیچکس دریغ نمیکرد - که به نظر کیبوم این بهترین ویژگیش بود - بی احساس بودنش گاهی حرص کیبوم رو در می آورد .
شاید هم زیر پوستی از همه متنفر بود .با اینکه مدت زیادی نبود که کیبوم تمین رو - از طریق برادر خونده ش - میشناخت ، اما توی همین مدت کم به این نتیجه رسیده بود که تمین از اون دسته آدمهایی نیست که بتونی مدت زیادی رو ، در خوشی ، باهاش بگذرونی .
اما با وجود تمام ویژگی های بد ، کیبوم نمیتونست انکار کنه که حداقل برای یک بار هم که شده آرزو نداشت جای تمین باشه .
پسری که در بیست و هشت سالگی اینطور در مدیریت شرکتی که از صفر شروعش کرده بود پیشرو بود و هر روز برندهای بیشتری رو کنار میزد و خودش رو ثابت میکرد ، کسی نبود که آدم بهش غبطه نخوره .