𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟐

67 19 10
                                    


(خیابون شلوغ بوسان)

دستشو تویه موهای لختش کشید

امروز نمیخواست خاطرات بچگی ک براش خیلی مزخرف بود رو به یاد بیاره بیش از اندازه خسته بود

مثل یه پسر بالغ ساکت و اروم به تلویزیونی ک تویه ویترین فروشگاه بود نگاه میکرد

اون برنامه مورد علاقه اش بود

همیشه بعد از اینکه از سرکارش میخواست بره به سمته کلبه اون مسابقه اسکیت سواری رو میدید

اما اینبار با دیدن یه فردجدید وسیاه پوش دهنش باز موند و تنها جمله ایی که به ذهنش خطور میکرد رو به زبون اورد

_خیلی خفنه

اون مرد از خودش بزرگتر بود و به خوبی داشت اسکیت سواری میکرد

حرکاتش مجذوب کننده و حیرت انگیز بود

مجری اون رو شوگا معرفی کرد و داشت با اب و تاپ مجری گری میکرد

_وای پسر اون واقعا محشره کله داورها با کارش میخکوب شدن و امتیاز های باور نکردنی بهش میدن اون واقعا تو اسکیت نظیر نداره اگه همینجور ادامه پیدا کنه مدال طلا بخش نوجوانان گرند پریکس تو مشتشه مطمئنم

_پس اسمت شوگاست هوم؟

به شوگا خیره شد

_تو بینظیری مثل یه ماه یعنی میشه یه روزی

دست کوچیکش رویه قلبش گذاشت

_یه روزی مثل تو بشم ؟

پلک هاشو رویه هم فشار داد و قطره های اشکش رو پاک کرد

_تو الگوی من شدی شوگا میخوام مثل تو بشم اگه تو تونستی..

سرشو بالا گرفت

_پس منم میتونم

...

(چند ساعت بعد _ محوطه یخی اسکیت سواری)

بعد از اون حرکت بازم افتاد

_59 بار

درسته....59 بار......59 افتاد و میخواست دوباره اون حرکت ک اسمش سالکوف چهار گونه بود رو بره

درسته سالکوف....جیمین حتی قبل از اینکه شوگا الگوش بشه سعی میکرد تحقیقات وسیع و مهمی راجبه اسکیت انجام بده و همه حرکاتو به خوبی یاد بگیره

حتی بیشتر اوقات سرکار پاره وقتش حرکاتو مرور میکرد و تو اوقات فراغت مطالعه میکرد

_طبق گفته کتاب باید حرکاتم مثل یه پر نرم و لطیف و زیبا باشه

اینو بار ها با خودش میگفت و سعیشو میکرد

براش مهم نبود ک الان هوا تاریک میشه

برای یه بچه یتیم موندن بیرون مسئله بی اهمیتی بود

بخصوص ک الان تعطیل بود و راحت میتونست اسکیت سواری کنه

حرکاتشو ادامه میداد چرخید

چرخشش رو ادامه داد ولی زیاد نبود

رو زمین یخی افتاد

_لعنتی

دوباره بلند شد

_60 بار

دوباره ادامه داد و انقدر ادامه میداد و میوفتاد ک شمارش از دستش در رفت و یادش اومد

_120 بار جیمین

دوباره بلند شد

_تو میتونی پسر میتونیییییییی

دوباره برای بار اخر امتحان کرد و دعا میکرد بتونه

_میتونی میتونی میتونی جیمیییییییین

درحال چرخش اسم شوگا رو فریاد زد و با یاد اوری اون حرکتشو تموم کرد

تعجب کرد

_ت..تونستم...تونستممممممممممم اون سالکوف لعنتی رو زدممممممممممم

_افرین جیمین تو تونستییییییی

اینو با خودش گفت و به اسمون نگاه کرد

_شوگااااااا من بهت میرسمممممم و قسم میخورم الگوی من...

دستشو رو قلبش گذاشت

_من بهت نمیبازمممممممم

_و قسمممممم میخورم شوگا

_ تو بهم افتخا‌ر میکنیییییییییی

_ و این هدف منههههههه

شاید این حرفا برایه یه پسر نوجون زیادی بود ولی این حرفای دل جیمین بود

پسر بچه اییه ک الگوش شده بود یه مرد مومشکی

مردی به اسم شوگا

𝑪𝒉𝒂𝒏𝒈𝒆Where stories live. Discover now