Take him to church 1

615 57 84
                                    


Back in 1864

نمایش که تموم شد ، پرده های تئاتر به سمت هم دوییدن و استیج تاریک شد. چند لحظه بعد هری و بقیه بازیگر ها یه خط صاف درست کردن و به نشونه تعظیم و احترام خم شدن . صدای دست و تشویق تماشاچیا بلند شد که باعث لبخند رو لب تک تک بازیگرا بود .

بین تماشاچیا پسر تازه کار پلیسی نشسته بود و داشت دوست پسرشو تشویق میکرد . لویی لبخند بزرگی به هری که بهش چشم دوخته بود ، زد . اون امروز فوق العاده بود ، درست مثل همیشه !

دوباره پرده ها ، خودشونو بهم رسوندن و حالا سالن داشت از جمعیت خالی میشد . بازیگرا هم یکی یکی میرفتن پشت صحنه توی اتاقای خودشون تا لباساشونو عوض کنن و برگردن خونه پیش خانوادشون .

لویی از جاش بلند شد و با چشم دنبال یه کله با موهای فرفری بلند گشت . لبخند روی لباش برگشت وقتی که دید داره مستقیم به سمت اتاقش میره . قدم هاشو کج کرد و با فاصله زیاد ازش ، راهشو دنبال کرد . چند دقیقه بعد از اینکه هری وارد اتاقش شد . لویی خودشو بهش رسوند .

لویی : امروز فوق العاده بودی ژولیت .

گفت وقتی که اروم وارد اتاقش میشد و هری رو دید که مشغول دراوردن لباس های زنونش بود . هری از توی اینه بهش لبخندی زد .

هری : جای تو خالی بود رومئو

گفت و باعث شد لویی درخشان ترین لبخندشو بهش تحویل بده ؛ پشتش ایستاد و بند لباسشو باز کرد و هری رو از شر اون لباس تنگ نجات داد ؛ هرچند که داخلش فوق العاده به نظر میرسید و انحنای بدنش رو کاملا به نمایش میذاشت . هری زیر لب تشکر کرد و کامل لباسشو دراورد .

هری : میدونی که نباید اینجا باشی عزیزم

هری با لحن نگرانی گفت ، همینطور که داشت پیرهن سفیدش روتنش میکرد . لویی جلوتر رفت و بازوهای هری رو گرفت و اونو به سمت خودش برگردوند تا دکمه هارو براش ببنده .همینطور که با دقت و ظرافت اونارو جا مینداخت ، لبخند شیرینی زد و نگاهی به جذاب ترین ژولیت تاریخ انداخت

لویی:اینقدر نگران نباش عشق ! همه چیز خوبه..هوم؟

گفت وقتی که اخرین دکمه رو بست و غبار فرضی روی شونه های هری رو تکوند . لبخندی زد و صورتشو قاب گرفت روی پنجه هاش بلند شد تا بوسه ای روی پیشونی ژولیتش بکاره .

لویی عاشقانه تمام وجود هریشو میپرستید . طوری که چال لپ سمت راستش بیشتر فرو میرفت . اون خال کوچولوی روی چونه اش. مژه هاش که به طرز عجیب و زیبایی کنار هم جفت شدن . چشماش که به زیبایی بهشت بود . لب هاش که ازشون شهد بهشتی فرو میریخت و به طرز اغواکننده ای همیشه شیرین بودن . لویی تک تک اعضای هری رو ستایش میکرد .

لبخندی روی لباش نشست وقتی هری کمرش رو گرفت و به خودش نزدیک تر کرد. لویی لب هاشو از پیشونی ژولیتش جدا کرد و روی چشماش بوسه ای کاشت . بعد نوبت به گونه هاش رسید و نرم پائین اومد تا به لب های خوش فرمش برسه و وصال لب هاشون با همدیگه ، انگار باز شدن یه در دیگه به بهشت بود . همونقدر با شکوه و زیبا !

Green-ish Blue (one shot)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant