The Rose

422 83 7
                                    

ضربه های ارومی که به شیشه ی آئودی مشکیش میخورد اونو از افکارش بیرون کشید... شیشه رو کمی پایین داد و نگاهش رو به پسر نوجوونی که یه دسته ی بزرگ رز قرمز توی بغلش بود دوخت

+رز نمیخواین؟

_ممنون نمیخوام

+ولی میتونین به عشقتون بدینش

جهیون میخواست بگه من عشقی ندارم ولی نگاه پسر پر از تمنا بود... جهیون میتونست همچین نگاهی رو ناامید کنه؟!
البته که نه!

_باشه بهم چند شاخه بده

پسر سه شاخه ی رز رو از بین بقیه بیرون کشید... به دست جهیون سپرد و پول رو ازش گرفت... چراغ سبز شد... جهیون گلها رو روی داشبورد گذاشت و به مسیرش سمت بیمارستان ادامه داد

توی راهروی سفید رنگ بیمارستان قدم میزد و همونطور که به حرفای دکتر گوش میداد خودش رو به اتاق مادرش رسوند... البته هیچ نظری نداشت که چرا یکی از رز ها رو همراه خودش اورده...

در اتاق رو باز کرد و داخل رفت... مادر میانسالش بین حجم زیادی از دستگاه ها خوابیده بود...
شاخه رز رو توی پارچ اب کنار تخت گذاشت... سمت مادرش خم شد و بوسه ی نرمی روی پیشونیش نشوند... دکتر به این صحنه لبخندی زد و ادامه داد

+ پیوند خیلی بهتر از اون چیزی بود که ما انتظارش رو داشتیم... امید داریم تا امشب به هوش بیان...

جهیون سری تکون داد و از تخت مادرش فاصله گرفت

_ هر اتفاقی افتاد بهم خبر بدید دکتر... گوشیم در دسترس هست مگر زمانی گه دادگاه باشم

دکتر سری تکون داد

+ حتما همین کارو میکنم
جهیون خداحافطی کوتاهی کرد و از بیمارستان بیرون رفت... باید سر کارش برمیگشت و احتمالا کلی موکل منتظر اومدنش بودن

سوار ماشین شد و روشنش کرد... بی اختیار نگاهش سمت دو رز باقی کشیده شد... یعنی اونا قرار بود سهم کی باشن؟!

جهیون شونه ای بالا انداخت

« میتونم به اولین ادمایی که دیدم بدمشون»

این جمله رو توی ذهنش گفت و سمت شرکت حرکت کرد
فاصله ی بیمارستان تا شرکت زیاد نبود... نیم ساعت بعد درحالیکه یه شاخه رز توی دستش بود وارد دفترش شد...

سمت منشی رفت و رز رو روی میزش گذاشت

+عصر بخیر وکیل جانگ... اوه...این گل مال منه؟

جهیون سری تکون داد و سمت اتاقش رفت... همونطور که دور میشد گفت

_شما خیلی کار میکنید منشی پارک... بذاریدش به حساب یه تشکر کوچیک!

لبخند روی لبای دختر جوون نقش بست و رز رو از روی میز برداشت... انکار نمیکرد که مدتهاست روی اون وکیل جذاب کراش داره و حالا اون براش یه شاخه رز اورده...

𝐓𝐡𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ✥ 𝐣𝐚𝐞𝐲𝐨𝐧𝐠-𝐨𝐧𝐞𝐬𝐡𝐨𝐭Where stories live. Discover now