(Chapter 4)

126 25 0
                                    

با تعجب بهش خیره شد منظورش چی بود؟ مگه نه اینکه برادری نداشت و تک فرزند بود؟ پس الان چرا یه دفعه صاحب برادر شد؟

+امم...فکر کنم منو اشتباه گرفتی من برداری ندارم!

-داری میلی فقط نمیشناسیش! همونطور که منو نمیشناسی!

+من تا به حال تو زندگیم تورو ندیدم پس کاملا عادیه که نشناسمت!

هواچنگ قدمی جلو گذاشت و لبخندی زد داخل چشمانش تنها دلتنگی بود که بیداد می‌کرد ، میلیش رو بعد چند هزار سال دیده بود و الان هیچ چیزی نمی‌خواست جز اینکه ساعت ها بشینه و بهش نگاه کنه!

چند قدم دیگه جلو گذاشت و روبه روی شیه لیان ایستاد ، دست راستش رو بالا آورد و رو صورتش گذاشت و نوازشش کرد ، به آرزوش رسیده بود دوباره میلیش رو دیده بود!

کمی به چشمای آبی رنگش خیره شد ، آروم خم شد و لبان قرمز رنگش رو پیشونیه شیه لیان نشستن!

بعد چند ثانیه ازش فاصله گرفت و بهش نگاه کرد بهت زده بودنش کاملا مشخص بود.

-خوشحالم دوباره می‌بینمت میلی من!

+خب...خب...چی؟.....نه....یعنی...داشتی..می‌گفتی..من..نه

شیه لیان کاملا دست پاچه شده بود و سخت در تلاش بود که کاملا عادی رفتار کنه ولی هرچقدر بیشتر تلاش می‌کرد بیشتر گند می‌زد و این اصلا خوب نبود.

گونه هاش سرخ شده بود به هر حال اون تا به حال حتی دست کسی رو هم نگرفته بود ولی الان کسی پیشونیش رو بوسیده بود!

+امم....من هنوزم می‌گم برادری ندارم

-وقتی ببینیش همه چیزو می‌فهمی!

بعد گفتن این حرف از شیه لیان فاصله گرفت و از اتاق خارج شد ، کمی بعدش عملیات فرار شروع شد!

به اطراف نگاه کرد حساب کرده بود اگه سریع از اتاق خارج‌ بشه و سریع بدوه می‌تونه از عمارت خارج بشه و یه جورایی فرار کنه.

ولی تا خواست اینکارو کنه تقه‌ای به در وارد شد و بعدش کسی وارد اتاق شد رو دستش لباسی بود ، آروم از کنارش گذشت و لباسو رو تخت طلایی سفیدی که تو اتاق بود قرار داد.

بعد اینکارش اومد و جلوش ایستاد تعظیمی کرد.

*لطفا این لباس هارو بپوشید عالیجناب!

بعد این حرف دوباره تعظیم کرد و از اتاق خارج شد ، شیه لیان تو شک بود همه چیز اون خدمتکار طبیعی بود جز اینکه چشم نداشت!

سری تکون داد و به سمت لباس رفت ، تلفیقی از رنگ های سفید و طلایی توش به کار رفته و نقش های ظریف زیبایی روش خودنمایی می‌کردن.

بعد تقریبا نیم ساعت کلنجار رفتن با اون لباس تونست بپوشتش ، نفسش رو محکم بیرون فرستاد که همون لحظه در اتاق باز شد و همون خدمتکار وارد شد.

The Demons King had sweetheartTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon