دوستان ببخشید
داستانامو هیچکدومو آپ جدید نزدم
من بوشهر ((بندر گناوه)) زندگی میکنم اینجا ۴ روزه زلزله شدید میاد و وضعیت مناسبی نداشتم که براتون آپ کنم و متاسفانه این زمین لرزه تا یکماه ادامه داره و معلوم نیست قراره چه اتفاقی برامون بیوفته
خلاصه ببخشید دیگه زنده موندم آپ میکنم
امشب از سه داستانی که دارم مینویسم براتون آپ میکنم هرچقدر تونستمممنون از تحملتون دوستتون دارم💖دلتنگتونم
_______________________________
وسطای جنگل رسیدم
تهیونگ بیهوش تو دستام بود
حرفای شوگا توی مغزم پلی میشد
با عقل جور در میومد
خون گرگینه ها برای خون اشاما مثل سم میمونه
و میتونه بکشتشون
چرا اینو زودترمتوجه نشده بودم؟
پس این غریزه گرگینه ایم بود؟؟؟
یعنی من میتونستم تهیونگو مارک کنم؟؟؟؟
و حتی باردار؟
چیزی که همیشه ارزوشو داشتم؟؟؟
این حس لذت چیه؟؟؟
چشماشو اروم باز کرد
زخمی شده بود قلبم تپید
انگار یه ادم دیگه توی جسمم بود و بهم دستور میداد
حای زخماشو با زبونم لیسیدم و طولی نکشید ک زخمش بهبود پیدا کرد
ته سرفه کرد و با تعجب جای زخماشو نگاه کرد.
+پس زخمام کو
_نمیدونم یه حس بم میگف اگر با زبونم لمسشون کنم بهتر میشی
+جونگکوک این غیر ممکنه فقط یه الفا ک خالص باشه و عاشق امگاش باشه میتونه اینکارو کنهسرمو انداختم پایین
_من دورگم
+ینی چی
_دورگه خون اشام و گرگینه
+امکان نداره شدنی نیست اصلا هیجوقت یه خون اشام و گرگینه نمیتونن بچه دار بشن
حرفاش با عقل حور در میومد
_اما من دورگم
+مادرت؟
_نمیدونم میخام ازش همچیو بپرسم
+اوهوم
عصبی بودم و حس گم بهم دست داده بود...
![](https://img.wattpad.com/cover/260202055-288-k268484.jpg)
YOU ARE READING
Kookv My Painful Heart🖤
Fanfictionخلاصه : رئیس پک خون آشام ها باید برای قویتر شدن پک با یه امگا ازدواج کنه و خون اشاما نمیتونن از گرگینه ها تغذیه کنن اما... اما کوک قلبش یکی دیگه رو .... سرنوشت با امگایی که قراره با یه خون آشام زندگی کنه چه خواهد کرد؟!... اصلا گرگو خون اشام ها میتو...