part7

1.4K 199 3
                                    

سلام عشقای من ببخشید که دیر شد برای آپ کردن
الان حالم مساعد تره
بریم که ادامه بدیم
مرسی که صبر کردید خیلی دوستتون دارم🌸🌸🌸💋💋💋💜💜💜
__________________________________/
بعد از کمی استراحت
تهیونگو کوله کردم و به سمت خونه حرکت کردم
تهیونگو توی خونه با دکتر شخصی گذاشتم برای امنیت چندتا از زیر دست ها هم گذاشتم
و به سمت امارت مادر حرکت کردم
باید میفهمیدم قضیه چیه
درو کوبیدم
باز نکردن
یکی از نگهبانا+خانم نمیتونن صحبت کنن
_دهنتو ببندو زود بگو میخام ببینمش
عصبانیتمو دید
+ب..باشه
بعد از چند دقیقه جلوم ظاهر شد
+بله جونگکوک
_میخام حرف بزنم باهات
+وقت ندارم پسر جون
_راجب تو و پدره
وقتی اینو گفتم خشکش زد
+بیا تو اتاقم
پشت سرش رفتم
وقتی رسیدیم سریع پشت سرم درو بستم
_قضیه دو رگه بودنم چیه؟؟؟
+کی بهت گفته؟
_مهم نیس ک کی مهم اینه چطور
+خب انگار وقتشه بدونی
_پس حقیقت داره
+اوم
_خب؟
+بیا بشین کنارم باید صحبت کنیم پسر جون
نشستم کنارش
+من دختر وزیر خوناشاما بودم کشورمون با گرگینه ها درگیر بود چندین سال بود این درگیری ادامه داشت یروز یه نامه فرستادن که یه پک میخاد وارد شهرمون شه و راجب صلح صحبت کنن چون خسته شده بودن همه از جنگ
بعد از ی مدت اون پک وارد شدن من توی امارت بودم اونا رو دیدم پدر توام بینشون بود اون رئیس کل آلفاها بود
اون رهبر کشور گرگینه بود یه آلفای خالص
من قبلش با پسر رهبر خوناشام ها ازدواج کرده بودم
رفتو امد گرگینه ها بیشتر شد من و پدرت همو بیشتر میدیدیم عاشق هم شدیم
ازدواج من با پدر شوگا ب اجبار بود
من دوسش نداشتم
اما یروز جنگ داخلی شکل گرفت و دوباره جنگ شد
من و پدرت تصمیم گرفتیم فرار کنیم و اون درحالی بود ک من سه ماهه شوگا رو باردار بودم و نمیدونستم
وقتی فرار کردیم علاعم حاملگیم بیشتر شد
پدرت کنار اومد شوگا شد پسرمون آلبرت خیلی مهربون بود...با مسئولیت با وقار سخاوتمند اون یه مرد کامل بود ما خوشبخت بودیم
تا اینکه رهبر خوناشاما تصمیم گرفت دنبال من بگرداه
چندبار تغییر مکان دادیم
اما شوگا ک دوسالش بود مارو پیدا کردن پدرت همراه با رهبر خوناشاما کشته شد
و دو هفته بعد متوجه شدم ک تورو باردارم
وقتی دنیا اومدی
دو دورگه بودی
اولین دورگه ی خون اشام و گرگینه ای ک تو کل دنیا وجود داره
دوتا موجودی ک خون بدنشون ب هم نمیسازه اما برای تو شد
تو میتونستی هم از خون گرگینه ها تغذیه کنی هم  و هم خون اشاما
و تو باعث صلح شدی تو با یه گرگینه ازدواج کردی و باعث شدی الان همه در صلح باشن
اما به عده هنوز مخالفن و همین باعث میشه که روزای سختیو در پیش داشته باشیم
_چرا اینارو بم زودتر نگفتی
+زود بود واس فهمیدنش
_کی وقتش بود پس؟
+جونگکوک
_تو از من مخفی کردی هویت واقعیمو
+متاسفام
بدون حرف تنهاش گذاشتم
هم خوشحال بودم و هم ناراحت
خوشحال برای داشتن تهیونگ و ناراحت از این همه سال دروغ
به سمت خونه رفتم و در اتاق ته رو باز کردم
سروحال جلو اینه داشت لباس عوض میکرد
پوستش برق میزد چقد ظریف و زیبا بود و این لباس سفید چقدر زیباترش میکرد
رفتم سمتش
از دیدنم یکم شوکه شد
ب سمت خودم برگردوندمش
_خوشحالم که خوبی ته ته
+ته ته..
از شنیدن این اسم ک بهش گفتم یهو چشاش برق زد و نگاهشو دزدید لپاش قرمز شد
_کیوت
پیشونیشو بوسیدم
_میخام مارکت کنم
شوکه شد
+اما..
_هییییش بیبی
خجالت کشید اروم رفتم سمتش ک ببوسمش
صدای در اومد
_لعنت کیه؟
صدای جیمین بود
وارد شد و پرید بغل ته براش خوراکی اورده بود
صحبت میکردن انگار خوب باهم رفیق شدن
_من تنهاتون میزارم حرف بزنین برم یکم کار دارم شب برمیگردم
ته+اوم
جیمین+باشه
رفتم ک به پک سر بزنم باید قوی ک قوی تر شیم
شوگا برادر و متحد منه اما مطمعن نیستم با تهیونگ اینطوری رفتار کنه...

 Kookv My Painful Heart🖤Where stories live. Discover now