🏩Hill of Rabbits 2

661 81 14
                                    


تپه خرگوش‌ها ( فصل2)
Hill Of Rabbits (Season 2)
Written by Little Heaven
@ DrHeave
Couple: Chanbaek
Genre: Slice of life - Romance - Fluff
Published by RayPer Fiction Team
Telegram: RayPer_Fic

بارش شدید برف و کولاک سردی که از سر صبح آغاز شده بود چند دقیقه‌ای می‌شد که آسمان ابری ماه فوریه را به حال خودش رها کرده در حال آخرین قطره‌افشانی برف‌های باقی‌مانده ابرهای ترک خورده بر سر چترهای باز عابران عجول و فرش برفی خاکستری لیز خیابان‌های صبحگاهی شهر لندن بود.
ذاتاً از کار کردن در صبح‌های سرد زمستانی بیزار بود، مخصوصاً که شب قبل تا دیر وقت روی پرونده جدیدی کار می‌کرد و حتی دستگاه قهوه‌سازش هم همین امروز خراب شد.. پس عملاً صبحانه درست حسابی هم نخورده بود اما خب حالا ساعت کم کم به یازده نزدیک می‌شد و خیلی هم دیگر صبح نبود.
" این آخریشه.."
بعد از اشنیدن صدای دخترک همکارش باکس نسبتاً سنگینی پیچیده در طناب‌های کشی قرمز و برچسب‌های کاهی رنگ که به نشانه شکستنی بودن وسایل درونش بود، از انتهای مینی کامیون زرد شرکت به جلو هل داده شد..کلاه کپ آبی رنگش را دوباره روی موهای بلندش فیکس کرد، دستکش‌های قرمزسفیدش را محکم تر در دستانش بالا کشید و با احتمال سنگین بودن از نیروی اولیه زیادی برای برداشتن آن باکس استفاده کرد اما در کمال تعجب این باکس شکستنی هم مانند سه باکس قبل سبک و تا اندازه‌ای راحت قابل حمل بود.
بی خیال شانه‌ای بالا انداخت و باکس را برداشت.. آن خانه و اعضای خانواده‌اش در همان چند ساعت برایش به قدر کافی دردسرساز و عجیب بودند تا بخواهد بی هیچ اهمیتی زودتر کارش را تمام کرده به شرکت برگردد.. پس با شادی برای آخرین بار پیش به سوی طبقه بیست و هفتم برج آسمان‌خراش روبه رو که انگار ساکنانش برای گرم شدن، اسکانس آتش می‌زدند یا برای رفع تشنگی آب طلا میخوردند و احتمالاً اگر بچه‌ای به جای سگ دوبرمن و گربه بیرمن در یکی از طبقاتش زندگی می‌کرد شاهانه از استایل ددی‌وار برای پز دادن لذت میبرد، راهی شد.
با تنه فشار نسبتاً آرامی به در تزیین شده احتمالاً دو متری ورودی وارد کرد.. صدای سکوت داخل لابی انقدر سریع جایش را به همان تک و توک صدای عبور ماشین یا قدم‌های آرام بوت‌های سنگین داد که انگار در به روی جنگ گلادیاتورها بسته شده بود.
کف بوت‌های سیاهش را روی خشک‌کنِ سریع کفشی که کنار در ورودی برای آن موقع سال تعبیه شده بود گذاشت تا خیسی برف‌های له شده ردی روی سنگ‌های مرمر کف ساختمان نقاشی نکند. بعد دوباره به راه افتاد.. چند متر جلوتر برای مرد درشت هیکل سیاه‌پوستی که با یونیوفرم نگهبانی در اتاقکی با تزیینات سنگی، پشت مانتیورهای دوربین‌های مداربسته ساختمان نشسته بود و بعد از آشنایی سالی صدایش میکرد، سری تکان داد..
آسانسور دوم که مخصوص طبقات فرد است درش باز بود و برایان، مافوقش، در حال نوشتن چیزی روی برگه‌های شاسی زیردستش بود که پس از ورود او با نیم نگاهی لبخند محوی زد و دکمه عدد بیست و هفت را فشار داد.. با بسته شدن در، نفس راحتی از آن حجمه‎ی آرامش حاکم در ساختمان کشید.. آنقدر سکوت آنجا زیاد بود که میترسید نکند با صدای پاهایش، ساکنین دچار سردرد شده.. بعید نبود حتی برای صلب آرامش، مدتی هم با شکایت در زندان حبسش می‌کردند و حتماً که قبلش از همین کارِ نصفه و نیمه اش هم اخراج شده بود..
افکار پریشانش را دور انداخت و ترجیح داد لحظه‌ای چشمانش را ببندد تا شاید همان ریتم پیانو داخل اتاقک ذهن ترسناکش را فراری دهد..
" این ترم درست تموم میشه؟"

" Hill Of Rabbits "[Uncomplete]Where stories live. Discover now