« و به نظر میرسه در پایتخت با کاهش ده درجهای دما و تداوم بارشها مواجه باشیم . برای آخر هفته شهر لندن خودش رو آماده پذیرایی از توده هوای سرد برفی خواهد کرد. پوشیدن لباس گرم و استفاده از چتر فراموش نشه..! امروز سهشنبه 25 فوریه 2020 میلادی.. اینجا لاندن نیوز ساعت 7:30 .. صبح بارونیتون بخیر..»بوی تست فرانسوی برشته شده لابهلای عطر گرم تلخ قهوه مشامش را قلقلک میداد و لبخند دلپذیرش را در آن خواب نیمه سبک شده درست از زمانی که محبوبش، عطر تنش را روی ملحفهها جا گذاشت و برای حمام صبحگاهی زودتر بیدار شد، بزرگتر و شاید هم به یاد شبی سوزان کمی با شیطنت درخشانتر میکرد.
صدای بلند تلویزیون طبق روال هر روز صبح نشانه بیدار شدن کاپیتان کوچک خانه شان، برای بیدار کردن مجریان و کارگردان شبکه کودک برای پخش کارتون بود.
صداهای تق تق ریزی که از فاصله نهچندان زیاد اتاق خواب تا آشپزخانه میآمد، آرامش قلب تپنده و جوان چانیول بود.
آن بوی سرمست کننده توتفرنگی و عسل شامپوی بدن بکهیون که هنوز از دوش چند دقیقه گذشتهاش، هوای گرم اتاق را ترک نکرده ، داشت کم کم کِرِخت و دوباره خوابالودش میکرد که خزیدن جسم کوچک نرمی، سرمای پوست برهنه تنش را گرم کرد و دست نازک لطیفی روی سینهاش کشیده شده.
حالا نوبت بکهیون کوچولوی خانه گرمشان بود تا با دستان معصوم نازش آغوش کوچکی برای چانیول بسازد، سر و موهای عسلی لَختش را روی بازوی عضلهای چانیول جا داده تا دوباره به خواب برود:
« بغل..!!»
پسرک سه ساله با لبهای سرخ غنچه شدهاش در حالی که سعی میکرد لحنش شکایت آمیز باشد، زمزمه کرد.
چانیول با انگشتان همان دستی که زیر سر فرشته زندگیشان بود چانه ریزش را گرفت و لبهای ناز کوچکش را بوسید.. تا هم آغوشش را تنگ تر کرده باشد و هم :
« صبحت بخیر بلوط کوچولو..»
پسرک در آغوش چانیول وول وول میخورد، انگار که از تضاد خنکای تشک و گرمای پتو خوشش آمده، کیف میکرد:
« نرو..»
پسرک غرغر معصومانهای کرد، سرش را در گردن چانیول فشار داد و دستهای کوتاهش را شاید برای قفل کردن پدرش در آغوش بیشتر کشید..
« الآن دستگیر شدم آقای پلیس..؟»
« نمیشه نری..!»
« شب که برگشتم یه عالمه باهم پلیس بازی میکنیم..»
« تو شبا فقط با پاپا بازی میکنی..»
« هی.. بلوط کوچولو..!»
چانیول با خنده دستان کوچک ریور را باز کرد، روی پسرش خیمه زد که هیکل لختش روی بدن کوچک ریور سایه انداخت. دستانش انقدر کوتاه بود که در آن لباس خواب حولهای آبی رنگ روباهی تنها یک دست بالاتر از موهای پخش شدهاش روی تخت، بالای سرش با یک دست قفل کرد و از دست دیگر به دنبال تهدیدی بانام قلقلک در هوا رونمایی کرد:
KAMU SEDANG MEMBACA
" Hill Of Rabbits "[Uncomplete]
Cerita Pendek•¬کاپل: چانبک •¬ژانر: فلاف | زندگی روزمره| عاشقانه •¬خلاصه: وانشات "تپه خرگوشها" [ 👨🏻⚕️پارک چانیول بیست و پنج ساله، رزیدنت جراح دپارتمان دندانپزشکی دانشگاه یونسی به امید یافتن دستیار پسر با استعدادی فرم کارآموزی بیون بکهیون بیست و سه ساله رو امضا...