part-3

109 18 11
                                    

جنی لای چشمشو باز کرد و رو به پسری که کنارش نشسته بود گفت:من همیشه تنها بودم...... یاد گرفتم دردامو با خودم در میون بزارم...
تهیونگ:رئیست همیشه کتکت میزد؟
جنی سرشو تکون داد و گفت :اگه دیر میرفتم سر ار تا حد مرگ منو میزد.....
تهیونگ :چرا ازش شکایت نکردی؟
جنی :اون مرد با نفوذی بود..... منو تهدید میکرد که اگه  دست از پا خطا کنم مادرمو میکشه.....

تهیونگ:اوه خدای من.....

جنی:اما چندروز بعدش  مادرم از دنیا رفت.....

قطره ی اشکی از گوشه ی چشم جنی چکید.......
تهیونگ:حالا گریه نکن دیگه رئیست نمیتونه بهت اسیب بزنه.....
جنی:متاسفم....
تهیونگ:ناراحت نباش...
جنی سرشو به نشانه ی تایید تکون داد....
تهیونگ بلند شد...

تهیونگ:جنی باید گذشته رو  فراموش  کنی....

جنی بلند شد و تهیونگ بهش اعتراض کرد
تهیونگ:فعلا نباید بلند شی استراحت کن

جنی:نه حالم خوبه.....

تهیونگ:خب باشه پس همراه من بیا

جنی و تهیونگ سوار ماشین شدن و به سمت یه جنگل حرکت کردن
جنی:داریم کجا میریم؟
تهیونگ:میفهمی

اون دوتا از ماشین پیاده شدن و جنی نگاهی به صورت بی نقص تهیونگ انداخت....

تهیونگ:راستش میخواستم یه چیزی بهت بگم...
جنی با دقت به تهیونگ گوش کرد

تهیونگ:خب من زیاد  اهل مقدمه چینی نیستم و میرم سر اصل مطلب.... من از وقتی که اومدی یه حسی بهت دارم  فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که. عاشقت شدم....
جنی از شنیدن این حرف از تهیونگ شوکه شد.
جنی:ب.. ب.. به من علاقه دارین؟
تهیونگ:درسته.... منو ببخش که ترو چند روز تو اون اتاق زندانی کردم.... من فقط میخواستم که تو از پیشم نری....

جنی هم نسبت به تهیونگ بی حس نبود اونم تهیونگ رو دوست داشت اما نمیدونست که. چطور باید بهش بگه...

جنی:خب راستش منم به شما علاقه دارم...

تهیونگ سریع لباشو روی لبای جنی گذاشت و میبوسید جنی هم تهیونگ رو همراهی میکرد.... بعد از چند دقیقه از هم جدا شدن...
جنی:قول میدی هیچوقت ترکم نکنی؟

تهیونگ گونه ی جنی رو نوازش کرد و گفت
تهیونگ:قول میدم....

جنی و تهیونگ  بعد از کمی قدم زدن به سمت عمارت برگشتن..... تقریبا شب شده بود اون دوتا به سمت اتاق تهیونگ رفتن.....

تهیونگ:امشب قراره مال خودم بشی...

جنی از شنیدن این حرف لپاش گل انداخت...

تهیونگ:خجالت نداره که...

تهیونگ جنی رو داخل اتاق کشید و به دیوار چسبوند و لباشو وحشیانه میبوسید  جنی هم همراهی میکرد....
دست تهیونگ به سمت لباس جنی رفت و درش اورد....

جنی رو روی تخت انداخت و روی بدنش رو بوسه میزد....

سگک سوتین اسپرت جنی رو  باز کرد و به سینه هاش. نگاهی انداخت (بقیه شو خودتون تصور کنید😐👐🏻)

جنی درد بدی رو توی پایین تنش حس میکرد... برای همین تهیونگ جنی رو برد حموم.... و کمرشو ماساژ میداد تا اینکه خوابش برد....
و تهیونگ هم بدن جنی رو شست  و حوله تنش کرد و گذاشت رو مبل و رو تختی خونی رو انداخت تو دور و یه رو تختی دیگه لورد جنی. رو گذاشت رو تخت و پتو رو روش
کشید و خودشم سه دوش گرفت و کنار جنی. خوابید...

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: May 30, 2021 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

💔the and of false love 💔Donde viven las historias. Descúbrelo ahora