اه بالاخره پاییز رسیده بود. از اون گرمای طاقت فرسا رها شده بودند. وسط جنگلی که جنگل هارلی نام داشت، قبیله گرگ های مختلفی بود. ولی قانون خوانواده ها این بود که هر آلفایی به سن قانونی میرسید باید مهارت های جنگی رو یاد میگرفت که به قبیله همسایه حمله کنه.
جونگ کوک و تهیونگ. دو دوست خیلی صمیمی که از بچگی باهمدیگه دوست بودن، هردو وقتی به سن قانونی رسیدن باید برای جنگ قبیله ها مهارت های مختلفی از پدراشون یاد میگرفتن. ولی چون اون دوتا پسر خیلی متفاوت بودن مخالف جنگ و خون خونریزی بودن. خوانواده های اونا با تاسف خیلی زیاد اون دوتا پسر رو از قبیله بیرون کردن و از هردوشون خواستن دیگه برنگردن به اونجا.
سخت بود. اره! برای هرکسی سخته اینطوری به خاطر یه جنگ مسخره از طرف خوانوادش طرد بشه. هردو تصمیم گرفتن به سمت کوه ها برن و اونجا زندگی کنن. و بله، سه سال بود اون دوتا پسر زندگی خودشون رو توی یه کلبه بزرگ پایین کوه های عظیم ادامه میدادن. زندگی سالم و عالی داشتن. دور از جنگ قبیله ها، تا اینکه مصیبتی وارد زندگیشون میشه. مصیبتی که هم تلخه هم شیرین. مصیبتی که وجود داره ولی پنهانه...
پسر کوچیک تر از اون کلبه اومد بیرون و به کمرش کش و قوسی داد. از هوای خنک اون بیرون داشت لذت میبرد. اون پسر با اینکه سختی های زیادی کشیده بود ولی یاد گرفته بود با همه چیز کنار بیاد، و این بهترین اتفاق زندگیش بود!
_ آه گاد چقدر هوا خوبه! هوی تهیونگ! جمع کن بیا بیرون نگا چقدر هوا خوبه!
پسر بزرگتر از کلبه اومد بیرون و غر زد.
• بمیری جونگ کوک خواب بودم!
پسر کوچیکتر خندید و نشست.
_ خواب؟ اونم تو این روز قشنگ؟ مسخرس!
• نخیر اصلا مسخره نیست! وقتی یکی خوابه یعنی در ارامشه و یه خری مثل تو نباید ارامشش رو بهم بریزه فهمیدی!!؟
جونگ کوک چشماشو چرخوند و رفت سمت رودخونه. تهیونگ دنبالش راه افتاد و همچنان خمیازه میکشید.
_ نیوفتی اینجا سنگ زیاده.
تهیونگ هوفی کشید.
• جونگ کوک هر روز داری این جمله رو تکرار میکنی بهش توجه کردی تا حالا؟
_ بی لیاقت به خاطر خودت دارم میگم! هایش اصلا دیگه نمیگم تا بیوفتی یبار حالت جا بیاد پابو!
ته چشماشو چرخوند و اروم قدم برمیداشت. به رودخونه رسیدن و یکم از اون ال خنک نوشیدن. جونگ کوک چشماشو بست و دراز کشید. همیشه از ریلکس کردن توی همچین هوایی خوشش میومد! تهیونگ فقط وایساده بود و به طرز منگلانه ای نگاهش میکرد...
_ ته چیزی شده؟ خیلی جذابم اینطور بهم زل زدی؟
تهیونگ سرشو تکون داد و اخم کرد.
YOU ARE READING
𝑲𝑨𝑳𝑰𝑷𝑺𝑶♡
FanfictionFiction name : 𝒌𝒂𝒍𝒊𝒑𝒔𝒐 Fiction type : boy&boy Main couple : kookmin Genre: drama ,romance٫comedy,war, omegaverse٫smut Age Category : NC+18