𝑲𝑨𝑳𝑰𝑷𝑺𝑶♡

🄹🄺

جنگل نا آرام شده بود.
موج های دریا وحشت کرده بودند.
باد جهتش رو گم کرده بود.
درخت ها یادشون رفته بود که ریششون باید توی خاک باشه و یکی یکی از جایشان کنده میشدند.
ماه نمیدونست نباید امشب کامل میشد.
جانوران جنگل دنبال خواب شبانه میگشتن، اما یک حس شوم این طبیعت رو بهم ریخته بود.

چه کسی روال تمیز زندگی را بهم ریخته بود؟

بله. الهه دریاها

همه حضور اون الهه رو حس میکردند. اما چرا پیدا نبود؟

اون الهه ای نبود که قایم بشه. اون حتما برمیگشت. اون برای انتقام باید برمیگشت

ابرها از راه درازی رو باز کرده بودند برای کالیپسو. اون روی هوا با اون جسم سبک معلق بود. اون نمیدونست باید کجا بره!
توی دریا؟ جنگل؟ اسمان؟

میدونست باربوسا توی دریا گیرش میاره. با حسی که بهش الهام شد دستاش رو ازاد کرد و ارتفاعش رو کم کرد.

اون تا به حال پا روی زمین نزاشته بود. ریسک بزرگی بود!
اما تا وقتی توی کاربد انسان فرو رفته بود هیچکس اسیبی بهش نخواهد زد.

کم کم به پایین هدایت میشد. پروانه های آبی دورش جمع شدند و دستاشو اروم گرفتند و به پایین رفتند.

نور سبز زیبایی در آسمان پخش شد. اره. اون برگشت...

✯✯✯

تهیونگ از تشنگی زبونش رو مدام توی دهنش میچرخوند. اما فایده نداشت، باید بلند میشد و به اشپزخونه میرفت.
چشماشو با زحمت باز کرد و نیم خیز شد.
دستاشو دور بدنش جمع کرده بود، سرمای بیرون ازارش میداد.

• اه خیر سرم به جونگ کوک گفتم پنجره رو ببنده!
از روی تخت بلند شد و به سمت اشپز خونه رفت.
لیوانش رو زیر شیر اب گذاشت که همون لحظه افتاد و شکست
از خونه بیرون رفت و نور سبز توی اسمون و جسمی که معلق بود توجهش رو جلب کرده بود!

• ای وای

با سرعت به سمت بالا رفت و جونگ کوک رو بیدار کرد.

• جونگ کوک! جونگ کوک بیدار شو زود باش!

جونگ کوک پتو رو بیشتر دور خودش پیچید و غر زد

_ ته بزار بخوابم خیلی خستم.

• جونگ کوک بلند شو ما توی خطریم!

کوک چشماشو نیمه باز کرد

_ چی؟

• همه چیز بهم ریخته. اسمون سبز شده زود باش باید بریم!

جونگ کوک از جاش بلند شد و چشماش رو مالوند

_ یعنی چی اسمون سبزه؟

• پنجره رو نگاه کن!

جونگ کوک با دیدن اسمون و درختایی که با شدت بهم کوبیده میشدن ترس خیلی بدی توی دلش افتاد.
و از همه بدتر.
ماه کامل شده بود!
اون زیر ماه کامل تبدیل میشد به گرگینه!