confused

221 43 5
                                    

• میگم بابات احیانا از شدت تنهایی اینطور نشده؟

جونگ کوک ظرف هارو برداشت و سمت ظرف شویی رفت.

_ نمیدونم. خبرش حتی نکرد از قبیله دفاع کنه چه برسه به خودش بیاد ببینه چی به چیه

• ولی پدر تو یه مدیومه!

جونگ کوک یکی از ظرف هارو شکوند و تن صداش رو بالا برد.

_ تهیونگ اون عوضی به خاطر همین قدرت فاکی مارو بدبخت کرده میفهمی!؟ حتی از ترس یک شب کابوس نکرد اینده منو ببینه که مثل اشغال پرتم نکنه از قبیله بیرون! وگرنه الان مادرم در امان بود!

تهیونگ شوکه شد و یه قدم عقب رفت.

• خیلی خب جونگ کوک چرا جوش میاری چیزی نگفتم که:/

جونگ کوک سرشو فشار داد و هوفی کشید.

_ ببخشید تهیونگ شی. کنترلم رو از دست دادم.

تهیونگ رفت سمتش و دستشو گذاشت روی شونش

•هی اشکال نداره، من میدونم تو چقدر سختی کشیدی. هردوتامون تو دردای همدیگه شریک بودیم جونگ کوک.

جونگ کوک حرفشو تایید کرد و چشماشو بست.

_ پدرم میتونه اینده رو ببینه. ولی وقتی قدرتش رو فعال میکنه که اینکارو انجام بده هر دقیقه که میگذره موقع خوابش سر همون دقایقی که گذشت کابوس های وحشتناکی میبینه. ولی به قیمت از دست دادن پسرش حتی نمیخواست فقط پنج دقیقه کابوس ببینه، تهیونگ فقط پنج دقیقه!

تهیونگ دست جونگ کوک رو گرفت و روی مبل نشوندش.

• جونگ کوک ببین. من الان از وضعیتم راضی هستم. توهم راضی درست نمیگم؟ چون اگه اونجا بودیم هر روز و هرشب جنگ داشتیم با قبیله امگا ها! تو ارامش الانو ترجیح میدی یا جنگ و خونریزی قبلا رو؟

جونگ کوک هوف بلندی کشید.

_ معلومه که الان رو.

• خب پس ببند دهنتو!

جونگ کوک چشماشو چرخوند و روی مبل دراز کشید.

_ بنظرت بابام درباره چی حرف میزد؟

• چی؟

_ تیره شدن اسمونو این حرفا.

• نمیدونم  ولی مادرم درمورد همچین روزی برام داستان میگفت

_ چی میگفت؟

• روزی که هوا تیره میشه، و نور سبز ازش درمیاد. اونموقع یچیزی ظاهر میشه که هیچکس نمیدونه چیه. هنوز کسی هم تجربه دیدنشو نداشته خیلی کم پیش میاد کسی این روز رو ببینه.

_ بنظرت ماهم قراره تجبرش کنیم؟

• شاید. البته امیدوارم نکنیم چون ممکنه اسیب ببینیم.

𝑲𝑨𝑳𝑰𝑷𝑺𝑶♡ Where stories live. Discover now