𝑺𝒊𝒙𝒕𝒉 𝑫𝒊𝒂𝒓𝒚

94 39 0
                                    

دفتر خاطراتِ عزیز

داشتم میرقصیدم
و اون منو در آغوش گرفته بود
داشتم کم می آوردم
لب هام داشت به لبهاش نزدیک تر میشد
و چشمام یهو باز شدن.
آره همشون رویا بود.

- شوتارو

All About You | SungtaroМесто, где живут истории. Откройте их для себя