۲۴.تو،رهایم میکنی طوری که انگار چیزی نیست

806 220 110
                                    

"آقای نام آقای نام آقای نام"
صداش نازک شده بود.صداش کریه و نالان شده بود.
گوستیو دور خودش دایره وار میچرخید .مثل عقربه به دور ساعت میچرخید و زمان رو میشمرد.یک دقیقه گذشته بود و چانیول با اسلحه جلوش نایستاده بود،یک دقیقه دیگه گذشته بود و هنوز در خونش غرق نشده بود.نمیدونست به درگاه خداوند شکر کنه یا نگران دقایق بعدی باشه .

"موسیو،لطفا آرامش خودتون رو حفظ کنید"
نام با دست هاش خواهش کرد .خیلی جرئت داشت که با دست با گوستیو صحبت میکرد اما گوستیو الان نیازمند احترام نبود؛ میخواست که ازش محافظت بشه .میخواست که کسی توان ایستادن جلوی چانیول رو داشته باشه .گوستیو دعا میکرد و نام عرق میریخت .
اتاق بو گرفته بود.

"اما آقای نام آقای نام آقای نام!"
گوستیو سر جاش متوقف شد و با پاهاش ضربه های ریز گرفت.ساده و رقت انگیز شده بود ، هرچند که رقت انگیز بودنش به ساده بودنش هیچ ربطی نداشت.نام اما ترسیده بود ولی همزمان از حفظ جملاتش رو ردیف کرد.اون قبلا هم با ترس های مرگ اور گوستیو روبه رو شده بود ؛ با اینکه خرفت بود،اما کارش رو به عنوان مشاور از بر بود.

"هیچ اتفاقی برای شما نخواهد افتاد موسیو "
نام اطمینان داد و گوستیو چند قدم خودشو نزدیک تر کرد .شکم چاق و اویزونش بین خودش و نام قرار گرفت و بخاطر ترس و استرس زیاد عرق کرده بود و ردش روی بولیزش افتاده بود؛اندک تار های موش به پیشونیش چسبیده بودن و دست هاش توی هم گره خورده بود.

"ولی آقای نام آقای نام آقای نام اگه-"
گوستیو هنوز اون صدای نازک و نگران رو داشت.صدایی که از سرش تولید میشد نوار ضبط شده ای بود که نام از بر بود.

"خیر موسیو ،اون هیچوقت نمیتونه عروسکتون رو ازتون بدزده"
نام حرفشو قطع کرد و جواب سوال نپرسیده اش رو داد.

"اوه آقای نام آقای نام"
گوستیو نالید و دست های مشت شده اش رو به دو طرف پاهاش میکوبید .دور خودش میچرخید و مثل سگ ناله میکرد.نام اما خونسرد بود؛یا حداقل باید اینطوری نشون میداد .

"آقای نام؟"
گوستیو ایستاد و اینبار واقعا صداش کرد.بلاخره میخواست دستور بده.نام گیل میفهمید که اون اماده است تا دوباره وضعیت رو به دست بگیره؛هر وقت کسی بهش اطمینان میداد که چانیول نمیتونه کاری بکنه،گوستیو همچون یک طفل دراغوش مادر اروم میگرفت.

"بله موسیو"

"تو همون باغ خاکش کنید."
گوستیو محکم گفت .پیرمرد به خود کثافطش برگشته بود.

"چشم موسیو"

"میونگ سو رو مراقب بکهیون بذارید"
با دست صحبت کرد و قدم های اروم و محکمشو برداشت.باعث میشد خیک گنده اش کم تر به چشم بیاد و مثل یک خوک عاری از گل و کثافط بنظر بیاد ؛ اما هیچ تغییری در حقیقت این موضوع که اون یک خوکه تغییری ایجاد نمیکرد.

Don't push the 26 unit Where stories live. Discover now