۳۱. تو، برای من.

523 86 24
                                    

«زمان حال»

"نه"
چانیول گفت و بکهیون نور چشم هاش خاموش شد. مرگ امید به همین راحتی اتفاق افتاد.

"نه؟"
بکهیون با بی روح ترین حالت ممکن پرسید و به چشم های مرد خیره موند.

"حالا نه."
چانیول گفت و از روی تخت بلند شد و نگاه کلی ای به بدن اروم گرفته گوستیو انداخت. بوی تعفن و چرکین زخم تازه داشت به مشام جفتشون میخورد  پس هر دو با انزجار فاصلشون رو با پیرمرد نیمه جون حفظ کردن.

بکهیون هم از روی تخت بلند شد و لباس توی تنش رو درست کرد و بعد اونطرف تخت رو به روی چانیول ایستاد
هر دو به مرد نگاه میکردن.

"مرده؟"
بکهیون پرسید

"میمیره."
چانیول جواب داد.
"باید بریم."
گفت و دستشو پشت کمرش برد و از زیر کتش یک کلت دراورد و فشنگ هاشو چک کرد و از رو ماشه برش داشت. زیر چشمی نگاهی به بکهیون کرد و وقتی تردید رو تو چشماش دید تاکید کرد
"الان!"

"کجا میریم؟"
بکهیون سر جاش بدون اینکه حرکت کنه پرسید و نگاه نافذشو به چانیول دوخت.

چانیول در سکوت لحظاتی بهش نگاه کرد. دلش نمیخواست جوابی بده. دلش نمیخواست به هیچ وجه پایان رو برای بکهیون باز بذاره اما از طرفی دیگه نمیخواست نقشه هاشو لو بده. درسته که اندک چیز هایی وجود داشتن که چانیول ازشون لذت میبرد، مثل بکهیون، اما یک پایان بندی درست در نتیجه یک برنامه ی درست میتونست بهش حسی رو منتقل کنه که به راحتی ها احساسش نمیکرد؛ رضایت.

"با من بیا."
چانیول گفت و دستشو به سمتش دراز کرد

"چقدر دلم میخواست همین دلیل برام کافی بود تا باهات بیام."
بکهیون گفت و به سمتش اومد
"ولی نه. اینبار دیگه نمیتونم."

چانیول مثل جنازه ها نگاهش کرد. بکهیون دید که چشم هاش تهی از هر گونه حسی شدن.

"منظورت چیه؟"
چانیول بدون تغییر لحنش پرسید.

"نمیتونم باهات بیام."
بکهیون صادقانه گفت.

"این جزو گزینه هامون نیست."
میشد رگه های ضعیغی از عصبانیت رو توی صداش شنید.

"چه گزینه هایی دارم؟"
بکهیون با مسخرگی پرسید و چانیول نفهمید.

"بکهیون-"

"خودت هم میدونی هیچ گزینه ای نیست. اینقدر برای داشتنم بیچاره نباش. این تو نیستی."
بکهیون بی رحمانه گفت. اما این حرف دلش بود. این اون چانیولی که بکهیون میشناخت نبود.

Hai finito le parti pubblicate.

⏰ Ultimo aggiornamento: Feb 06 ⏰

Aggiungi questa storia alla tua Biblioteca per ricevere una notifica quando verrà pubblicata la prossima parte!

Don't push the 26 unit Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora