chapter 9🍷

4.8K 533 244
                                    

سلاااااااامممممم و درود
پارت جدید خدمت شما
ووت و کامنت و فالوی پیج یادتون نره
آهنگ این قسمت مخصوصه
مواظب خودتون باشید
شرط ووت
40ووت
30کامنت
🍷🍷🍷🍷🍷

حس ناامنی و دوری رو زمانی با تموم وجودش درک کرد که شب مجبور شد رو نیمکت فلزی پارک بخوابه. یه تور ۱۲ ساعته به جهنم رو تجربه کرد و دیگه به هیچ عنوان حاضرنبود شب دیگه ای رو اینجوری سپری کنه. حاضر بود به اون هتل اسفناک برگرده و واسه متصدی حال بهم زن اونجا ساک بزنه ولی فقط بتونه رو تخت داغون اونجا بخوابه. تموم شب هوشیار خوابیده بود. هربار با شنیدن صدای خنده ی افراد مست تو خیابون بدنش میلرزید و کت لی اش رو بیشتر رو سرش میکشید. چندتایی از اون لاتین های سیاه پوست گیرش اورده بودن. بالای سرش وایساده بودن و کلماتی میگفتن که کوک هیچ ذهنیتی نسبت به اونها نداشت.

وقتی با بی توجهی کوک بیخیالش شدن و رفتن تازه تونست نفس حبس شدش رو رها کنه. هوا دیشب بدجوری باهاش لج کرده بود و برخلاف شبای دیگه بشدت سرد بود. فکش بخاطر به هم خوردن دندوناش از سرما درد میکرد. سرش بخاطر ضربه ی دیشب تیر میکشید. حتی به فکرش زده بود که به اپارتمان دومرد کره ای برگرده و با تهدید دوبارشون اونجا بخوابه اما تنها چیزی که از خوابیدن تو اون سگدونی نصیبش میشد انواع مرض های پوستی و استفراغ بود.

سر و وضعش با افراد بی خانمان دور و اطراف مکزیکوسیتی فرقی نداشت و حتی میشه گفت بدتر از اونا بود. چندروزی بود که رنگ حموم رو ندیده بود و حالش از خودش به هم میخورد. زیرچشماش گود افتاده بود و صُلبیه ی چشمش میسوخت. بعد از اون وُدکای درصد بالا دیگه هیچ کوفتی وارد معده اش نکرده بود و الان احساس میکرد از طرف اعضای بدنش هم داره فحش میخوره. مخصوصا الان که قرصاش در دسترس نبودن.
یجوری انگار یه دستی وارد زندگی کسالت بارش شده بود و فاحشه رو از دایره ی امنش به بیرون پرت کرده بود. سعی میکرد خودش رو تو مغزش تبرئه کنه..."تنها کاری که کرده بود اعتماد بود".

با نشستن رو همون نیمکت قرار نبود معجزه ای صورت بگیره. از پارک بیرون اومد و بی هدف تو کوچه ها پرسه میزد. مردمی رو میدید که بدون هیچ آگاهی از اطرافشون لبخند میزدن. تو این دنیا لبخند زدن حالا یه نوع جرئت محسوب میشه. اینکه بدونی مردمی که کنارشون نفس میکشی چقدر محتاجن...اینکه بدونی دخترکوچولویی که از کنارت میگذره چندبار برای خانواده اش لمس های غیرمتعارف رو تحمل کرده....اینکه ببینی پسر دست فروش کنار خیابون چندبار زیر مشت و لگدهای بقیه رفته...هیچکس با دیدن این صورت ها نمیتونه لبخند بزنه...هیچکس... واقعیت با اون چیزی که تو مستندها نشون میدن فرق داره. ادم هایی که تو اونا هستن خیلی خوشبختن...خیلی خوشبخت تر از کسی که صدای دادش به گوش کسی نمیرسه تا ازش مستند بسازه....

🍷🍷🍷🍷🍷

زمان الان با ارزش ترین چیز براش بود. نباید اون رو تلف میکرد.
مگه چقدر میتونه بدون پول دووم بیاره؟...چقدر دیگه تو پارک بخوابه؟...
تنها مُنجی ای که به ذهنش میرسید مرد خیانتکار جوزف بود. زیر دین مرد رفتن براش عذاب بود ولی در حال حاضر هیچکی رو نداشت. بخاطر خستگی زیاد و ضربه ای که دیشب به سرش خورد شماره ی اون مرد رو بخاطر نداشت. شاید کمی از بخش اولش رو که با کد مکزیک شروع میشد. چندبار با دو دست به سرش کوبید تا شاید تاثیری داشته باشه...
+زود باش...زودباش...فکرکن
چندین و چند دفعه تلاش کرد ولی هیچی...
اعصابش به فاک رفته بود و صدای بوق ماشین های اطرافش هیچ کمکی نمیکرد.

🍷The 100 million dollar prostitute 🍷{ Vkook Ver.}Où les histoires vivent. Découvrez maintenant