part 3

435 39 13
                                    

خب خب بریم ؟
......

تمام بدنم داشت زیر لگد های اون عوضی درد می کرد .

قلبم کاملا شکسته بود ،غرورم از بین رفته بود
و در آخر مثل یه بچه داشتم کتک می خوردم .

اشکام شبیه چی از گونه هام سرازیر شده بود

هم به خاطر دردِ کشیده شدن دیکم تو دستای اون عوضی و هم از بی آبرو شدنم برای بار دوم

نمی دونم چرا کسی نبود بهم کمک کنه فقط همه داشتن با تمسخر بهم می خندیدن.

اونا واقعا آدمای از خود راضی و ظالمی بودن که میذاشتن یه بچه جلوی پا هاشون کتک بخوره و بهش تجاوز بشه ‌.

دردِ بدنم دیگه عمونم رو بریده بود .
دیگه گریه نمی کردم ولی انقدر درد داشتم که از صد تا گریه کردن بد تر بود.

اون عوضی هنوز داشت دیکمو فشار می داد و دردش رو بهم القا می کرد

نمی دونم باهام چه مشکلی داشت ولی می خواستم هر چه زود از این مهلکه جون سالم بدر می ببرم .
ولی با دیدن سایه ای روی بدنم و دیدن اینکه جین دیکمو ول کرده و داره با تعجب به اون مرد نگا می کنه
خیالم راحت شده که یکی هست که بهم کمک کنه

وقتی که دیدم فرد مقابلم دستاشو به سمت کیفش بود
خیالم راحت شد که دارع دستمالی یا چسبی واسه ترمیم زخمام پیدا می کنه
خواستم آروم از روی زمین بلند شم

ولی با دیدن مدادی تو دستاشو و پوسخندش فهمیدم کارم ساخته است

و بازم واسه خودم خیال بافی کرده بودم

با رفتن چیزی تو سوراخم یه لحظه چشمام سیاهی رفت

نفسم کاملا بند اومده بود

خوده پسره هم اول فکر کرد سکته کردم ولی بعد با گریه و داد و بیدادام بازم اون پوزخند کثیفش رو زد .

با حرکت کردن اون شیء تو سوراخم احساس سرگیجه و حالت تهوع بهم دست داد

درد خیلی بدی داشت .

خواستم برای بار هزارم از بچه ها کمک بگیرم یا حداقل ازشون بخوام برن به مدیر اطلاع بدن

ولی با دیدن مدیر جلو ی چشمام و خنده مسخره اش از روی تمسخر

اشکام شدتشون بیشتر و بیشتر شد..

انقدر که یه لحظه احساس کردم جایی رو نمی بینم

یعنی چقدر یه آدم می تونه بیرحم باشه ها چقدر

اونا به خاطر پول بین آدما فرق می گذاشتن

و آدما رو اذیت می کردن ، راحت قضاوتشان می کردن

دیگه واقعا زنده بودنم واسم مهم نبود از یه طرف درد اون شیء لعنتی که هرلحظه داشت بیشتر تو سوراخم فرو می رفت

🥀Death of A Flower 🥀Where stories live. Discover now