مقدمه

50 7 11
                                    

اتاق تاریک نبود برای همین به راحتی میتونستم رد چاقو هایی که اون روی بدنم کشیده بود رو ببینم زخم هام هنوز باز بودن و پوست سفیدم نقش های قرمز خونی رو به خوبی نشون میداد. رد های رقصان قرمز روی پوست سفیدم نقش بسته بود.اون بهم گفته بود که این نقش و نگارا انقدر خوشگلن که نمیتونه خودش رو کنترل کنه.ولی من فکر میکنم که این تقصیر خودشه که نمیتونه خودشو کنترل کنه. زخم های روی صورتم و بدنم درد هایی ک من کشیده بودم رو به خوبی نشون میداد

من نمیتونم فرار کنم. هیچ دلیل دیگه ایی وجود نداره نتونم فرار کنم به جز اینکه یه سال پیش، یونگی عوضی تاندون اشیل پام رو پاره کرد و قدرت راه رفتن رو از من گرفت. من الان فقط میتونم تا فاصله ی خیلی کمی رو راه برم و پاهام قدرتی ندارن. توی این اتاق لعنتی رزرو شده برای رئیس مافیا روی تخت دراز کشیدم و حتی نمیتونم تکون بخورم حس میکنم حتی با نفس کشیدن هم تک تک سلولام داد میزنن از درد هیچ کس نمیتونه منو از اینجا خلاص کنه منم نمیتونم *اون* رو خلاص کنم

اون مبتلاس به یه مریضیه درمان نشدنی. از نگاه اون، عشق یعنی خشونتی که همراه درد میاد و منم مبتلای اونم

_تو خیلی وصف نشدنی ای
بعد از گفتن این حرف دستشو لای پاهام میزاره و با شدت پاهام رو از هم باز میکنه. با لبخند به اسم خودش که روی رون پام هک شده نگاه میکنه"یونگی". به چشمام نگاه میکنه و نگاه رضایت مندی بهم میندازه و میگه
_تو وسیله ی منی
بعدش دیکشو به سرعت واردم میکنه و شروع میکنه به بیرحمانه ضربه زدن طوری که انگار که این معمولی ترین اتفاق ممکنه

همون لحظه دندونای نیششو وارد شونه ام میکنه .بوی خون تازه ام به مشامم میرسه.با خودم میگم که این روش اون برای ابراز علاقشه.
وسایل جلوی چشمام مدام میچرخن. اینجا جاییه که نمیتونم ازش فرار کنم. بصورت سوپرایز کننده ای اتاق بزرگه. به صورت حیرت اوری زیباس. و به صورت ترسناکی خالیه...

_آه..
چند وقته که اینجا گیر افتاده بودم؟ مطمئنا مدت زمان زیادی بوده. خیلی وقته که زمان و روزها از دستم در رفته

_جیمینا ... آه...
اون خودشو محکم بهم فشار میده. هیجان زده اسممو صدا میکنه.درحالی که چاقوی تو دستاش دوباره روی بدن ظریف و شکستم خط میندازه و نقش های قرمز دوباره جاری میشن
اون اینجوری دوست داره. خوشش میاد که من رو ازار بده. خوشش میاد که مارک هاشو روی بدنم باقی بزاره و خوشش میاد که ردی از خودش و زخم هاش روی بدن من باشه

درست مثل اون موقعی که خودش شخصا اسمش رو روی رون پام هک کرد
اروم سرش رو بغل میکنم و اروم اروم سرش رو نوازش میکنم با صدای گرفتم بهش میگم
+من اینجام
خیلی وقت بود که حرف نزده بودم
بهم میگه
_من تو رو نابودت کردم
+میدونم
من میدونم. میدونم که اون کسیه که بدنم رو نابود کرده. اون کسیه که زندگی ای که از اولشم خوب نبوده رو نابود کرده

شاید اگر من تورو اون موقع توی کوچه ندیده بودم  شاید اگر من اون رد زخم هارو روی تنت ندیده بودم. شاید اگر اون کلمات محبت امیزو بهت نگفته بودم. اگر میزاشتم اون موقع به اون تماس جواب بدی، ممکن بود که اخر راهمون به اینجا نرسه؟

رویارویی ما خیلی دراماتیک بود،پایانمون هم خیلی تاریک بود
قطره های اشک از چشمام پایین میاد و روی ملافه های سیاه رنگ تخت میفتن و خیسش میکنن

یونگی...حتی در اخر هم من نمیتونم تورو نجات بدم...

اگر اینجوری باشه، پس بزار که ما این عشق مریضِ خشونت بار رو باهم تحمل کنیم. اگر هم نابود بشه مشکلی نیست بزار نابود بشه. من دیگه نگرانش نیستم

اسم من جیمینه
اسم اون یونگی
عشق من و اون انقدر مریضه که مثل اون رو توی دنیا نمیتونی پیدا کنی

مترجم:kill_me_fancy
ادیتور: خودم
سه بار گذاشتم این بارم ریده شه کلا میزارم میرم ازین گوه دونی بای

broken wingsWhere stories live. Discover now