با رفتن جونگ مین تهیونگ به چشمای جانگکوک زل زد و سکوت کرد
جانگکوک : یه مدت راحتت گذاشتم فکر کردی خبریه ..... اره ؟ اما دیگه خبرب از راحت بودن نیست ، از امروز همه چی تعطیله .
داد زد پاکت سیگارش رو از جیبش بیرون آورد .
تهیونگ با حرکات جانگکوک کنترلش رو از دست داد و با صدای نه چندان ارومی گفت :تهیونگ : عوضیِ آشغال
جانگکوک سیگارش رو از بین دوتا انگشتش بیرون اورد و روی زمین پرت کرد .
با آرامشی که توی اون موقعیت ازش بعید بود به سمت تهیونگ رفت و توی فاصله ی یه قدمیش قرار گرفت .
توی چشم هاش نگاه کرد ، و کشیده ای توی گوشش خوابوند .
انگشتش رو به نشانه ی تحدید بالا اورد و روبه تهیونگ تکونش داد .
جاگکوک : حواست باشه چجوری با من حرف میزنی ، نزار اون کاری رو بکنم که بعدش هر دومون پشیمون بشیم .
تهیونگ دستش رو روی چشمای ترش گذاشت و رو به جانگکوک فریاد کشید :
تهیونگ : مثلا چه غلطی میخوای بکنی ؟ چه کاری مونده که با من نکرده باشی ؟ می خوای بزنیم ؟ بیا بزن . می خوای بهم تجاوز کنی ؟ بیا ! اینا همه برای من عادی شده . فقط میخوام بهت یادآوری کنم تو قبلا همه ی اینکارا رو با من کردی .
با هر کلمه ای که میگفت قطره ای اشک روی صورتش جاری میشد .
جانگکوک که با حرفای تهیونگ عصبانیتش دو برابر شده بودفریاد زد :جانگکوک : خفه شو ، فقط خقه شو و دهنت رو ببند .
فریاد زد و پشتش چند کشیده ی متوالی به تهیونگ زد .
اما تهیونگ سکوت نکرد ، تا کی باید وایمیستاد و با چشمای خودش میدید که زندگیش روز به روز داره بیشتر توی لجنزار فرو میره ؟
پس لرزش هیستیریک وار بدنش رو نادیده گرفت و تمام جرعتش رو جمع کرد و گفت :تهیونگ : میدونی مشکل جونگ مین چیه ؟ میدونی علت اینکه شبا بیدار میشه و گریه می کنه ؟ میدونی علت دوری و ترسش از اینکه توی اتاق ما بیاد چیه ؟ نه نمیدونی ، شرط میبندم برات حتی مهم هم نیست .
جانگکوک که لرزش غیر عادی بدن تهیونگ رو میدید سعی کرد بهش نزدیک بشه و ارومش کنه .
در عرض یک دقیقه تمام عصبانیتش فروکش کرد و جاش رو به نگرانی داد .جانگکوک : تهیونگ ...... عزیزم ... اروم باش .... هرچی که هست رو باهم حل می کنیم ، باشه ؟ من معذرت میخوام ، نباید میزدمت ، فقط یه لحظه کنترلم رو از دست دادم .
می گفت و قدم قدم به تهیونگ نزدیک می شد .
دست تهیونگ رو که به شدت میلرزید توی دستش گرفت و بوسید .
تهیونگ که دچار جمله ی عصبی شده بود دستش رو از دست جانگکوک بیرون کشید وو فریاد زد :تهیونگ : بهم دست نزن ..... دسته کثیفت رو به من نزن
گوشه ی آشپزخونه به کابینت تکیه داد و روی زمین نشست
تهیونگ : پسر من .... جونگ مین کوچولوی من ....... اون دیده ...... همه چی رو دیده .......... لعنت به همه چییییی ...... اون همه رو دیده
همه رو جیغ زد و بلند گریه کرد
جانگکوک که گیج شده بود پرسید :جانگکوک : چی رو دیده ؟؟؟ تهیونگ چیشده؟؟؟
تهیونگ : دیده ..... اون شب لعنتی ...... جونگ مین تمام اون شب لعنتی کارای من تو رو دیده
جانگکوک که دقیقا منظور تهیونگ رو نفهمیده بود روی زانوهاش نشست و شونه ی تهیونگ رو توی دستاش گرفت و دوباره پرسید
جانگکوک : چی رو دیده تهیونگ؟؟؟؟ راجبه کدوم شب داری حرف می زنی ؟؟؟
تهیونگ : اون ..... اون ....... اون سکس من و تورو باهم دیده ..... همش تقصیر توعه لعنتیه ..... اگه دو دقیقه اون لعنتی توی شلوارت رو کنترل می کردی ..... اکه میگذاشتی خوابش عمیق تر بشه هیچکدوم از این اتفاقا نمیافتاد....... تو زندگی پسر کوچولوی منو تباه کردی ؛ من بس نبودم؟؟؟؟؟ چیکار به پسرم داشتی؟؟؟
جانگکوک که از اتفاقی که افتاده بود توی شوک فرو رفته بود فریاد کشید :
جانگکوک : لعنت بهت ..... من نمی دونستم می خواد اینطوری میشه ....... جونگ همون قدر که پسره توعه پسر منم هست ....... چرا فک کردی کم تر از تو دوسش دارم؟؟؟؟چی باعث شده همچین فکر لعنتی بکنی؟؟؟
چندتا نفس عمیقی کشید و ادامه داد :
جانگکوک : تهیونگ عزیزم اشکالی نداره ... هوم؟ما باهم میتونیم مشکل پسرمون رو بر طرف کنیم ...... باشه؟؟؟؟؟
همون موقع یکی از بادیگارد های جانگکوک داخل اومد و فریاد زد
بادیگارد : جناب جئون ...... پلیس ...... پلیس مرکزی اونده اینجا ...... همه جارو محاصره کرده ....... بهتره از اینجا برید...... پشت در حیاط پشتی یه ون مشکی منتظرتونه.......لطفا هرچه سریع تر برید
جانگکوک توی اون موقعیت فقط تونست دست تهیونگ رو چنگ بزنه و به سمت طبقه بالا بره .
رو کرد به تهیونگ و گفت :جانگکوک : جونگ مین رو بردار .... باید هرچه سریع تر بریم
تهیونگ به سمت اتاق جونگ مین پا تند کرد و اون رو بغل کرد و جانگکوک هم توی اتاق کارش رفت تا یه سری مدارک مهم رو از توی گاو صندوق برداره ..... می دونست کی به این پلیس های لعنتی جرات داده که بیان اینجا و آرامش خانوادشو بهم زده ....... می دونست اون لعنتی ای که اینکارو کرده دنبال این مدارک می گشته ولی جانگکوک زرنگ تر از این حرفا بود .
♡پایان پارت ششم♡
♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤
سلام کلوچه ها
امیدوارم حالتون خوب باشه
ببشخید که یکم دیر اپ کردمبچه ها می خوام ازتون بپرسم دلتون می خواد کاپل داستان بعدی چی باشه؟؟؟
ممنون میشم اگر تو کامنت ها بهم جواب بدید چون نظر تک تکتون برام مهمه💜
![](https://img.wattpad.com/cover/275338746-288-k870260.jpg)