(3)

85 19 10
                                    

"گند نزن! گند نزن! گند نزن!"

"محض رضای خدا این چاقو چرا نمیبره؟"

"چرا کار کردن با این پوستگیر انقدر سخته؟ دکمه ی خاموش و روشنش کجاست؟"

"این احمق داره چی میگه؟ ماهی و خیار؟ واقعا؟"

"از روش تومو ، از روش تومو"

اینا فقط قسمتی از افکار لویی، طی برنامه ی آشپزی بود.

و درست دقیقه ی چهارم بود که از خودش پرسید برای چی درخواست شرکت توی این برنامه رو قبول کرده؟

و از همه مهمتر چرا به حرف هری گوش داد و موهاش رو کوتاه نکرد؟

اونا واقعا داشتن کلافه اش میکردن و اون مجبور میشد هر یک دقیقه دستش رو بالا ببره و اونهارو از جلوی چشمهاش کنار بزنه.

و حتی هوای بارونی و سرد لندن هم از گرمایی که موهای بلند و پرپشتش به فرق سر ، پیشونی ، پشت گردن و روی گوش هاش وارد میکرد ، کم نمیکرد.

بالاخره فیلم برداری به پایان رسید و بعد از اینکه اِد، دوربین و وسایلش رو جمع کرد با خداحافظی که مخلوطی از خنده و تمسخر بود، رفت و هرگز متوجه انگشت وسط لویی که به سمتش گرفته شده بود نشد.

تقصیر اون نبود که آشپزی بلد نبود.

هری هیچوقت اجازه نمیداد اون وارد آشپزخونه بشه.

و وقت هاییَم که خودش خونه نبود این رونی بود که برای لویی غذا درست میکرد و عملا اون رو زنده نگه میداشت.

نمیفهمید همسرش چرا برای آشپزی کردن لویی ، انقدر حساسیت به خرج میده.

شایدم میدونست....؟!

Flash back:

هوا بارونی بود ، مثل همیشه!

ولی اینبار قطره های بارون بقدری بزرگ بودن که حتی لویی از زیر دوش هم میتونست صدای برخوردشون به پنجره رو بشنوه.

درحالی که چشمهاش رو بسته بود و موهاش رو-که هنوز کوتاه بودن-آبکشی میکرد ، آه کشید.

لو:لندن!

چند دقیقه بعد با حوله ی تن پوش خاکستریش بیرون اومد حجم زیادی از رطوبت و بخار رو وارد اتاق کرد.

مطمئن بود اگر الان جلوی هری ظاهر میشد ، باعث میشد کلی غر بزنه و بعد از یه سخنرانی طولانی راجع به سرما خوردگی ، کلاه تن پوش حوله ای رو با خشونت روی سر لویی بکشه.

با تصور کردن اخم هری بی رمق خندید.

آب و هوا همیشه روی اخلاقش تاثیر میزاشت و با توجه به طوفان امروز ، لویی میتونست فقط پوزخند بزنه ، اخم کنه و برای تمام روز روی تخت بخوابه!

البته که این اخلاقش مستقیما روی همسرش تاثیر میزاشت.

راستی...هری کجا بود؟
••••
لو:داری چیکار میکنی هز؟

Disaster chef & blonde teddy bear [l.s] [z.m]Where stories live. Discover now