آن:به چی میخندی؟
نایل نگاهی به دختر مو صورتی روبروش انداخت و درحالی که به خندیدنش ادامه میداد، صفحه گوشی رو به سمتش برگردوند و آنه خیلی زود متوجه شد دلیل خنده ی نایل کلیپ آشپزی لوییه.
آنه با ملایمت خندید و به چشماش چرخی داد.
آن:بیشتر از سی بار این کلیپو دیدی!واقعا اینقدر خنده داره؟
نایل سرش رو با شدت بالا و پایین کرد.
نایل: آخرین باری که لویی آشپزی کرد مربوط به سه سال پیش بود که من از هری خواسته بودم یه تیکه از متن آهنگمو برام بنویسه! و چیزی که تحویل گرفتم یه برگه پر از سس لوبیا و ماهی بود!و البته هری ای که با لویی قهر کرده بود و داشت سرامیکای کف آشپزخونه رو می سابید!
چند لحظه مکث کرد به قهقهه ی بلند آنه گوش داد و بعد ادامه داد:
نایل:با اینکه به موقع برای دیدن آشپزی لویی نرسیدم ولی همون چند ثانیه ام واقعا جذاب بود، آخرشم هری منو از خونشون پرت کرد بیرون ولی...آشپزی های لویی ارزش هزار بار دیدن دارن.
گفت و همراه با آنه خندید.
آن:جالب بنظر میرسه ولی این دیگه قدیمی شده نایلر!
آنه درحالی که هنوز صورتش از خنده سرخ بود و نفس نفس میزد گفت.
آن:اینا رو دیدی؟
گوشی نایل رو رگفت و بعد از چند ثانیه حرکت دادن انگشتهاش اونو برگردوند و نایل تونست میم ها و جوک هایی که با آشپزی لویی ساخته بودن ببینه.
این قطعا بهترین نوع گذروندن عصر های سه شنبه اس!
مخصوصا که نایل از سه شنبه ها بدش میومد.
ولی حالا داشت بلند بلند میخندید و اشک گوشه ی چشمش رو پاک میکرد.
این فندوم واقعا خلاق بودن!
درست زمانی که میخواستن متن بیست و هشتمین میم رو بخونن گوشی نایل زنگ خورد.
ابروهای نایل بالا پرید.
نایل:زینه!
انگشت شستش رو روی نمایشگر سبز زد و بلافاصله چهره ی خندون زین ، اسکرین صفحه رو پر کرد.
زی:هی نایلر...اوه آنه هم که هست خیلی خوبه! اینطوری اون میتونه کاملا مطمئن شه.
نایل که از حرف های زین گیج شده بود چند بار پلک زد و ابرو ی راستش رو بالا داد.
زی:یه لحظه
و چند ثانیه بعد دوربین چرخید.
چند ثانیه طول کشید تا نایل متوجه بشه کسی که جلوی دوربین ایستاده لیامه.
نایل دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه که صدای زین باعث بسته شدن دهنش شد.
زی:خیلی خوشکل شده مگه نه؟
میتونست التماس و خواهش رو از لحن زین تشخیص بده.
آروم خندید و با سر تایید کرد.
نایل:مرد، یه لحظه نشناختمت! جذاب شدی پینو.
لیام دستی به موهاش کشید.
لی:واقعا؟
نایل:البته
لی:صورتی نیستن؟
لیام دوباره با نگرانی پرسید.
البته که بودن.
نایل حتی از پشت دوربین هم میتونست برق رنگ صورتی رو تشخیص بده.
لبش رو از داخل گاز گرفت که زیر خنده نزنه.
نایل:معلومه که نه! به این میگن صورتی لی.
و به موهای آنه اشاره کرد.
آن:خوشتیپ شدی لیام.
لیام نفسش رو بیرون داد و خندید.
لی:ممنون آن.
زی:خودم رنگش کردم.
زین با غرور گفت.
نایل:چجوری استیو رو راضی کردین؟
لیام گوشه ی لبش رو گاز گرفت.
لی:راستش...نکردیم!
نایل:پس...
زی:آره...
برای چند ثانیه هر چهار نفر سکوت کردن.
نایل:از آشنایی باهاتون خوشحال شدم پسرا. روحتون در آرامش باشه.
زی:خیلی بامزه ای نایلر.
زین با مسخرگی گفت و به نایل چشم غره رفت و ادامه داد:
زی:اون هیچ غلطی نمیتونه بکنه.
نایل:چی داری میگی مرد؟ اون دفعه رو یادت رفته که توی استوری لی زوزه کشیدی؟ هیچوقت تاحالا استیو رو اینقدر عصبانی ندیده بودم!
زی:بازم میگم هیچ غلطی نمیتونه بکنه!
حالا هم برو برای مصاحبه ی بعدیت آماده شو نایلر و اینقدر پسرمو نترسون!
و قطع کرد.
YOU ARE READING
Disaster chef & blonde teddy bear [l.s] [z.m]
Short Storyیه وانشات از دو ماه اخیر:)💙