CORONATION(part 21)

347 46 16
                                    

قسمت بیست و یکم: تاج گذاری
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
لیسا موهای اسبشو نوازش کرد.
_ کارت خوب کان!(اسم اسبش)
_ کان؟!
لیسا از صدای پشت سرش پرید.
برگشت و با لبخند خرگوشی جونگ کوک مواجه شد.
_ تو اینجا چیکار میکنی؟
_ نمیتونم برای دیدنت بیام؟
جونگکوک همزمان با تموم کردن جملش چشمکی زد.
لیسا چشماشو چرخوند.
_ مزه نریز!
جونگکوک هوفی از شکستش کشید.
_ چند سالشه؟
_ پنج سال.
جونگکوک سرشو به نشونه فهمیدن بالا و پایین کرد.
_ می تونم سوارش بشم؟
_ اجازه نمیده کسی جز من سوارش بشه.
_ خب پس توهم با من سوار شو.
_ چرا فقط گم نمیشی بری اسب خودتو سوار شی؟
جونگکوک قهقهه ای از لحن لیسا زد.
_بیخیال بابا سوار شو.
لیسا اول سوار اسب شد و جونگکوک پشت سرش خواست روی اسب بشینه.
_ جلو بشین.
_ چی؟!
لیسا اخم کوچیکی کرد.
_ نمیخوام دیکتو از پشت بهم بمالی!
جونگکوک جفت ابروهاشو بالا برد.
_ خیلی رک شدی لیسا! و یکمم بی ادب..
جلوی لیسا نشست و شروع به روندن اسب کرد.
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
تهیونگ تند تند دویید تا به اتاق جنی برسه.
بدون اینکه در بزنه وارد اتاق شد و به جنی ای که با چشمای ورم کرده روی تختش نشسته بود و به دیوار خیره بود نگاه کرد.
اما جنی فقط لحظه ای سر چرخوند و بعد دوباره به دیوار خیره شد.
تهیونگ داد زد:
_ این چیههه؟!
کارت دعوتو توی دستش تکون داد.
_ دعوتنامه جشن تاج گذاری
جنی بازم با بیخیالی گفت.
_ ولی تاج گذاری جوهان!
تهیونگ که انگار متوجه حال جنی شده بود اروم تر گفت.
_ حالت خوبه؟
_ چطور بنظر میام؟
جنی با بیحالی گفت.
چشماش دوباره پراشک شد.
_ خسته شدم...
تهیونگ اروم پیشش رفت و گوشه تخت نشست.
_ چرا بهشون نمیگی کار تو نبوده؟
جنی به هق هق افتاد.
_ باور نمیکنن، میفهمیی؟!
تهیونگ سرشو پایین انداخت.
_ متاسفم جنی!
جنی سرشو روی روی پاهاش گذاشت و بلند بلند گریه کرد.
تهیونگ دستشو دور شونه جنی انداخت سعی کرد با ضربات آروم به شونش بهش دلداری بده.
_ من نمیخواستم ملکه باشم! هیچوقت نمیخواستم. ولی الان که از دستش دادم حس میکنم چیزی ازم کنده شده. من میخواستم فداکاری کنم ولی...
نفس عمیقی کشید و دوباره ادامه داد:
_ عدالت کجا رفته؟...
تهیونگ صورت جنیو بین دستاش گرفت.
_ درست میشه جنی... درست میشه!
جنیو تو آغوشش گرفت و موهاشو نوازش کرد و اجازه داد تا اشکاش، شونشو خیس کنه.
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
شاید تقدیر جنی این بود شاید سرنوشتش اینطور رقم خورده بود که طی اتفاقی که هیچ تقصیری داخلش نداشته همه چیزش ازش گرفته بشه!
آبروش،مقامش،خانوادش و از همه بدتر شادیش...
و اون حالا اینجا بود توی مراسم تاج گذاری وارث گلوری لایت یعنی برادرش!
توی مراسمی که زمانی قرار بود برای خودش باشه زمانی قرار بود بهترین لحظه زندگیش باشه و الان به بدترین لحظه زندگیش تبدیل شده بود!
تقریبا همه از خبر تاج گذاری جوهان شکه شده بودن و براشون سوال شده بود که چرا جوهانی که این همه مدت غیبش زده بوده باید پیداش بشه و به عنوان وارث جدید شناخته بشه...
پدر جنی سعی می‌کرد با جواب هایی مثل:(بهش که فکر کردم فهمیدم جوهان فرزند بزرگتره منه و قطعا وارث بهتری هست) به سوال های مردم پاسخ بده قافل از اینکه این مرد به خاطر مقامی که داشت از پخش شدن خبر خیانت جنی جلوگیری کرده؛نه برای اینکه آبرو دخترش نره برای اینکه آبرو خودش و خاندان گلوری لایت نره!
_فک میکردم مثه این دخترای بخت برگشته بمونی تو اتاقت و گریه کنی!
جنی با صدای آشنایی که به گوشش خورد از افکارش بیرون اومد و به تهیونگ که با لبخند همیشگیش بهش خیره بود نگاه کرد و گفت:
_اگر شرکت نمیکردم مردم حرف درمیاوردن خودمم آنچنان علاقه ای ندارم که اینجا باشم میبینی که به زور موندم ولی مجبورم!
تهیونگ که با حرف جنی کاملا قانع شده بود سری تکون داد و به سالن اصلی و شلوغ گلوری لایت چشم دوخت...
_به نظرت بعدش چی میشه؟ یعنی حالا که جوهان پادشاه میشه اون باید تصمیم بگیره که تو با کارایی که کردی اجازه ی موندن توی گلوری لایت به عنوان یک پرنسس رو داری یا نه!
جنی با حرف تهیونگ نفس عمیقی کشید و دوباره توی افکارش فرو رفت...
واقعا چی میشد؟! با اون رفتاری که جوهان باهاش داشت بعید میدونست که بزاره توی قصر بمونه تهه تهش فقط از زادگاهش پرتش نمیکرد بیرون.
_نمیدونم تهیونگ توی مغز من الان هیچی نیست پس هر سوالی بپرسی با یه نمیدونم جواب میگیری پس ساکت باش!
_اوهههه حالا چرا جوش میاری تو،باشه بابا اصن هیچی نمیپرسم.
_میدونی جنیا به نظرم برو یه کتاب از زندگیت بنویس خداییش میشه پرفروش ترین کتاب تاریخ امپراطوری!
و بعد از حرفش خنده ای کرد اما در یک لحظه چشمش به نگاه سرد و پوکر جنی خورد.
_فازت چیه جنی؟ خیر سرم پاشدم اومدم یکم بخندونمت از این حال و هوا در بیای تو بدتر برا من چشم غره میری،عجب ادمی هستی ها!
_تهیونگ ببین میدونم واقعا داری تلاش میکنی که شاد بشم ولی یکم عاقلانه فکر کن من چطوری میتونم با این همه اتفاقی که افتاده بخندم؟؟؟ این تاج گذاری لعنتی قرار بود ماله من باشه نه اون داداشه عوضیم حالا من عینه چنار اینجا واستادم تا بیان یه تاج مسخره رو،رو کله کچل اون دیوونه بزارن.
تهیونگ که سعی میکرد خندش رو نگه داره بالاخره شکست خورد و شروع به خندیدن کرد
_جنیا ببخشید ولی وقتی عصبی میشی خیلی کیوت میشی وای دلمممم،تازه داداشت هم کچل نیست جهت اطلاع!
جنی که از رفتارهای تهیونگ طاقتش سر اومده بود بالاخره به پسر حمله ور شد و شروع به مشت زدن بهش کرد
_پسره ی حمال روانی من اینجا دارم حرص میخورم تو برا من میخندی؟!چقد تو بیشعوری کیم تهیونگ واقعا که برات متاسفممم
_ولی دیدی جنیا یکم حال و هوات عوض شد!!! بالاخره روش های کیم تهیونگ همیشه جواب میده!
و دست هاش رو توی جیبش کرد و با لبخندی روی لبش به جنی نگاه کرد ولی با مشتی که به شکمش خورد کاملا از اون حالت در اومد.دستش رو جلوی دهنش گذاشت تا داد نزنه و با نگاه سوالی به جنی خیره شد و لب زد:
_نه تو واقعا روانی هاااا چته دختره وحشی بابا زدی ناقص کردی منو
_اینم جواب اینکه انقد نمک نریزی جناب کیم.
تهیونگ که درد شکمش بهتر شده بود از حالت خمیده دراومد و با خودش به آرومی گفت:
_بیا و خوبی کن!
بعد از چند دقیقه بالاخره مراسم تاج گذاری آغاز شد و جوهان و شاه ویلیام به روی سکویی که برای تاج گذاری بود قرار گرفتن.
_تو نمیخوای بری؟! به عنوان پرنسس گلوری لایت فک کنم لازمه که اونجا باشی ها!
_باید باشم ولی همینیم که همین جا واستادم شاهکار کردم پس دوست ندارم که برم!
و بعد از تموم شدن جمله جنی هردو به منظره رو به روشون خیره شدن.
جوهان که شنلی بلند و قرمز رنگ رو به تن داشت در وسط سکو ایستاد و به جمعیت رو به روش خیره شد اما از همه بیشتر خواهرش که کنار تهیونگ ایستاده بود توجهش رو جلب کرد!
شاه ویلیام که اون هم شنلی تقریبا مثل جوهان پوشیده بود کنار پسرش ایستاد و سخنرانیش رو آغاز کرد:
_از زمانی که من وارث گلوری لایت رو انتخاب کردم خیلی میگذره اون زمان من اعلام کردم که دخترم جنی وارث من میشه اما بعد از مدتی فکر به این پی بردم که شاید جوهان فرزند بزرگترم وارث بهتری برای قلمرو ما بشه،جوهان مدت زیادی بود که در زادگاهش اقامتی نداشت اما حالا که به اینجا بازگشته من این تصمیم رو گرفتم که اون رو پادشاه بعدی گلوری لایت بکنم!
[دختره بیچاره!معلوم نیست چیشده که پدرش جوهانی که این همه مدت پیششون نبوده رو به دخترش که همیشه پیشش بوده ترجیح داده،شایعه هایی هست که میگه جنی به امپراطوری خیانت کرده برا همین خلع مقام شده،طفلک سرنوشت بدی داشت اون از مامانش که مرد اینم از این!]
تک تک این حرف های چیز هایی بود که مردم با هم بعد سخنرانی شاه ویلیام پچ پچ میکردن که از گوش های جنی هم دور نمونده بود!
جنی که حالا حالش با حرف هایی که شنیده بود صدبرابر بدتر شده بود به تنها محل آرامشش پناه برد یعنی تهیونگ! پس طی یک حرکت ناگهانی دست های پسر رو گرفت.تهیونگ که اون هم حرف های افراد حاضر در سالن رو شنیده بود و دلیل کار جنی رو میفهمید پس فقط به دختر اجازه داد تا هرزمان که میخواد دست هاش رو بگیره.
_کیم جوهان سوگند یاد کن که تا هر زمان که نفس میکشی بر این قلمرو خدمت میکنی،هیچ وقت از کمک به مردم دریغ نکنی و تا ابد به زادگاه خود وفادار باشی و چیزی جز خوبی برای قلمرو خود نخواهی!
بعد از به پایان رسیدن حرف های مردی که برای خوندن سوگند نامه اومده بود کل سالن در سکوتی خفه کننده فرو رفت تا جوابی از جوهان شنیده بشه.
جوهان نفس عمیقی کشید و برای بار صدم در اون روز نگاهش رو بین جمعیت چرخوند و به خواهرش که حالا دست در دست تهیونگ بود خیره شد...
_سوگند میخورم!!!
_بدین ترتیب با اختیاراتی که به‌ من داده شده تو را پادشاه جدید گلوری لایت می‌خوانم!
و درست بعد از به اتمام رسیده حرف های مرد صدای دست افراد حاضر در مراسم بلند شد
پادشاه ویلیام تاج خودش رو که نسل ها بود بین وارث های گلوری لایت میچرخید روی سر پادشاه جدید یعنی جوهان گذاشت و از اون لحظه به بعد جوهان بالاخره به آرزوش رسید و پادشاه گلوری لایت شد اما ته دلش هنوز هم به خاطر خواهرش ناراحت بود!
جنی که دیگه خیالش از تموم شدن مراسم راحت شده بود و حالا بغض بدی گلوش رو گرفته بود خداحافطیه سریعی از تهیونگ کرد و با سرعت به سمت اتاقش دوید تا کسی اشک هاش رو که هر لحظه ممکن بود بریزه نبینه....
....................................................
هلو اوری واننن 👋🏼👋🏼
چطور مطورین؟؟؟
خب اینم از این پارت امیدوارم خوشتون بیاد ووت و نظر فراموش نشه 🤍
فقط جهت اینکه یکم حال و هوای جنی رو بفهمین یه ویدیو هم آپلود کردیم دوست داشتین ببینین:)

Darken than lightTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon