اینسونگ با صدای سرفه های پی در پی جهیون بیدار شد. صدای پسر از سرماخوردگیش گرفته بود.
"حالت خوبه جهیون؟؟" اینسونگ با نگرانی پرسید ، وقتی شنید که با ضعف روی تختش افتاد و نتونست بلند بشه.
"نه... احساس میکنم دارم مریض میشم..." جهیون نالید و سرش رو بین دستاش گرفت.
اینسونگ چند لحظه به کاری که میخواست بکنه فکر کرد ، و آخرش به این نتیجه رسید که یکم ریسک کردن ایرادی نداره.
جهیون به طور واضحی برای بیرون رفتن از تختش زیادی مریض بود ، با سرماخوردگی ای که سابقا داشت و حالا حتی بدتر هم شده بود.
پس اینسونگ از زیر تخت بیرون خزید ، درحالی که سر و صورتش رو با ژاکتی که از روی زمين برداشته بود میپوشوند. گوشی جهیون رو برداشت و قفلش رو باز کرد. (قبلا بارها شنیده بود که پسوردش رو زیر لب تکرار میکرد)
تصمیم گرفت به مادر جهیون یه پیام بده ، و بنویسه "مامان ، حس میکنم دارم مریض میشم.."
"این احتمالا خوبه.." اینسونگ زمزمه کرد وقتی گوشی رو سر جاش قرار میداد.
"اینسونگ ، تویی؟؟" جهیون پرسید وقتی اینسونگ داشت به زیر تختش برمیگشت.
"آره"
"اوه"
-----
YOU ARE READING
ˢᶜᵃʳʸ ˢᶜᵃʳʸ 🦋 ᴶᵃᵉˢᵉᵒⁿᵍ
Fanfiction🦋; وقتی که یه هیولا زیر تخت جهیون زندگی میکنه. ✎ All rights go to the original author: @/snowiel