_سفر به ایالتهای مختلف اونم فقط با ماشین؟! اوه حتی فکرشم باعث میشه استخونام دردبگیره!
دین به نسخه دیگه برادرش نگاه کرد که با چهره درهم به بازوش دست میکشید و اینو میگفت ._موافقم ، پس به افتخار پدر باهوش ترین مرد!
اینبار دینau گفت و آبجو توی دستشو بالا گرفت و جرعهای نوشید که باعث شد دوباره صورتهاشون از طعم آزاردهنده اون نوشیدنی توهم بره .دین نگاهشو از دو نسخه غیرقابل تحمل خودشون گرفت و به سمت آبجوهای رو میز رفت تا حواسش رو از اونها که داشتن کل بانکر رو زیر و رو میکردن پرت کنه .
لبه میز نشست و درب آبجو رو با یک حرکت دست باز کرد ، هنوز لبه بطریه توی دستش به لبهاش نرسیده بود که صدای نسخه دوم برادرش رو شنید
_اوه ... راستی شماهم برای خودتون فرشته دارید!؟سم زودتر از اینکه برادر بزرگترش ، که با چهره درهم به دینau نگاه میکرد برگرده و حرفی بزنه به سمتش حرکت کرد و در جواب سمau که سمت دیگه میز نشسته بود و سوال رو پرسید جواب بده
_درسته...درسته اما اون فقط یه فرشته نیست
و با لبخند زورکی روی لبهاش به سمت دینau رفت و خنجر فرشتهای که دستش بود رو گرفت و برش گردوند داخل کشو
_کستیل ..بهترین دوست ماهم هست..و برای ثانیهای حواسش پرت شد ، چون سمau حالا داشت با لپ تاپ سم که حالا تصاحبش کرده بود توی نت میچرخید و کلیپهای فان از گربه هارو با صدای بلند پخش میکرد . خب بنظر اون میتونست خیلی سریع هر موضوعی رو فراموش کنه!
نفس عمیقی کشید و لبهاشو بهم فشرد تا بتونه به خودش مسلط بشه که با حرف بعدی دینau به سمتش برگشت
_اوه راستی توام کستیل داری! مرد ، اون خیلی هاته مگه نه؟!
دینau با لبخند معنا دار و لبخندش به دین نگاه میکرد و میگفت .دین نگاه گیجش رو از نسخه دیگه خودش نگرفت ، تنها ابروهاشو بالا انداخت و چشمهای پر از سوالش رو برای سردر آوردن از کلمات مرد مشابه خودش از روش برنداشت .
دینau دست از زیر و رو کردن کتابها برداشت و سمت میز رفت و درهمون حال گفت
_اون عکسو توی اتاقت دیدم ، با فاکتور گرفتن مدل لباسهاش میتونم بگم اون هیچ فرقی با کستیلهمن نداره! اما خب ..اون هنوزم زیباترین لبخندهارو داره!این نوع خطاب قرار دادن کستیل توسط دینau باعث تعجب بیشتر دو برادر شد . دین برای لحظه ای جرقهای از خشم درونش پدیدار شد از اینکه کسی به حریم خصوصیش تجاوز کرده بود . اون موجود احمق داشت درباره عکس خودش که همراه کَس ، سم و جک گرفته بودن صحبت میکرد . به خوبی به یاد داشت که اونو توی کشو مخفی کرده بود... اون لعنتی ...به چه حقی این کارو کرده بود؟!
_به هر حال کستیلهمن بهترین دوست نه ، بلکه همسرمه ، ما باهم ازدواج کردیم! دوساله پیش!
همین کافی بود تا اون خشم دین سریع جاشو به تعجب بده و آبجویی که داشت میخورد توی گلوش بپره . سم با ابروهای بالارفته و دهن نیمه باز نگاهش بین دینau و برادرش میچرخید .دین به خوبی خنده متعجبی که از بین لبهای سم بیرون اومد رو شنید و حتی میتونست حدس بزنه افکار سم سمت چه چیزی کشیده شد ..دوباره!
این بین سعیش در کنترل سرفهاش موفقیت آمیز بود اما سرخی صورتش همچنان پابرجا بود!_کسدین؟!
سم با نگاه به صورت قرمز شده برادرش گفت . همون طور که دین حدس زده بود سم داشت بهش اشاره میکرد !
دین بلافاصله سر بلند کرد و نگاه تحدید آمیزش و بهش دوخت و با چشمهاش برای برادر کوچکش خط و نشون کشید_این جوریه که سموئل مارو صدا میزنه ، و البته پشت در اتاقمون هم چسبونده .
دینau با لبهای کش اومده از لبخندی که نمیتونست جلو دارش باشه گفت ._اتاق..اتاقتون؟!!
سم همچنان با نیش خندی که سعی داشت زیاد از حد بزرگ نشه پرسید . دین همچنان سعی داشت گلوش رو صاف کنه و با وجود خشک شدن دهانش آبجو لعنتی رو روی میز کوبید ._اوه مسیح عزیز! دین شما هنوز کنار نیومده؟
اینبار همه سرها به سمت سمau چرخید که با قدمهای شمرده نزدیکشون میشد و کنار برادرش میایستاد.سم که قصد اذیت کردن برادر بزرگترشو داشت با همون لبخند و ابروهای بالا رفته به سمت دین برگشت ، با انداختن نگاهی بهش و دیدن اخمهای وحشتناک درهم و نفسهای کش دارش سعی کرد لبخند رو لبش رو کنترل کنه و بیخیال ماجرا بشه. اما نمیتونست منکر این بشه که برادرش با شنیدن اون حرفها گونه هاش گل انداخته و حتی کمی متفکر بنظر میرسید!
_قسم میخورم اگه چند تا دقیقه دیگه مجبور به تحملشون باشم به اختیار خودم یه گلوله تو مغزشون خالی میکنم!
دین بلاخره بعد لحظاتی سکوت با رو گرفتن از دو نسخه خودشون زیر لب غرید تا فقط سم که کنارش ایستاده بود بشنوه . توی این وضعیت حاظر بود با چاک تن به تن بجنگه اما اونها دیگه جلوش نباشن!صدای قدمهایی که نزدیک میشد باعث شد سم که دهانش رو برای زدن حرفی باز کرده بود رو ببنده
_دین ، سم ..باید حرف بزنیم ...
صدای کستیل بود که سکوت بین دو برادر رو شکوند ، با افتادن نگاه دین بهش تمام افکارشو فراموش کرد ، قدمی به سمت کستیل برداشت_درباره جک ...
YOU ARE READING
Another World (Destiel one shot)
Short Storyداستان دستیلی کوتاه... تراوشات مغزم از قسمتی که میتونست شکل متفاوتی رقم بخوره! (15×13)