┨Chapter 3├ To Pair(جفت شدن)

291 84 11
                                    

به هرحال... بحث جالبی بود ولی قانع نمی شد. یه رهایی جذاب تر می خواست.

صدای تق تق در به دنیای واقعی برگردوندتش. امیدوار بود رئیس بیمارستان پشت در نباشه، چون واقعا نمی دونست چجوری این همه دود توی اتاقشو باید توجیح کنه! اون آلفاها همینجوریش هم دنبال بهونه برای سلب کردن لقب جراح و تایید عدم صلاحیتش بودن و این می تونست یه موقعیت عالی براشون باشه.

+ بله؟
صدای آشنایی خیالش رو راحت کرد : منم سوهو.
با لمس دکمه ی زیر میزش، قفل در رو باز کرد.

_ این چه جهنمیه درست کردی؟ چه غلطی داری می کنی چانیول؟ خاموشش کن اون بی صابو. برق هم روشن کن.

با ریموت چراغ ها رو روشن و سیگارش رو توی جا سیگاریش خاموش کرد. سوهو مستقیم به سمت پنجره رفت و بازش کرد.

وقتی برگشت به سمت دوستش، این بار نور لازم بهش امکان دیدن خونی که روی پیرهن سفیدش نقش بسته بود رو داد.
_ خدای من! چه اتفاقی افتاده؟؟؟
و پا به سمتش تند کرد.

+ من خوبم. باور کن. فقط...
با رسیدن جونمیون توی فاصله ی چند سانتیش، کف دستش رو بالا برد و جلوی صورت خودش گرفت. می دونست الان اون پسر شروع به دعوا کردنش میکنه.

سوهو دستاش کلافه روی سرش گذاشت و سعی کرد با چند تا نفس عمیق خودش رو آروم کنه. یکی از دستاش رو توی جیب روپوش سفیدش برد و به یکی از انترن هایی که شیفت بود، زنگ زد تا وسایل مورد نیاز برای بخیه رو بیاره.

وقتی از یکی از پرستارها شنیده بود که ماشین چانیول توی پارکینگه، فهمیده بود یه جای کار میلنگه چون نوبت شیفت اون نبود! باید زودتر کارهاش رو تموم می کرد و پیش دوست تخسش می اومد تا بفهمه قضیه چیه.

_ تو... تو خودت جراح مغز و اعصابی، مگه نه؟ توی لعنتی میدونی اگه یکی از عصب های دستت از کار بیفته... لعنت بهت چانیول! میدونی اون دست لعنتی یه جراحه که نباید بلرزه!!! احمق! زر بزن بگو چی شده؟

برعکس همیشه هیچ دفاعیه ای برای خودش نداشت چون نمی دونست چه مرگش شده. حق با کیم سوهو بود، حالا که فکر می کرد دست های یه جراح باارزش ترین دارایی هاش بودن.

+ من... من... دعوا کردم. با یه آلفایی که داشت خلاف می اومد و نزدیک بود باهام تصادف کنه.
جراح کیم جلوتر اومد، دست مجروحش رو بین دستای خودش گرفت تا یه نگاه کلی به وضعیت زخمش بندازه.

_ تو باهاش دعوا کردی چون ممکن بود باهات تصادف کنه؟؟؟
چان انگار تازه یخ مغزش باز می شد و اتفاقاتی که افتاده بود رو درک می کرد.
+ خب... من عصبانی بودم.

در اتاق دوباره زده شد. سوهو رفت جلوی در و وسایل رو از اون انترن گرفت. " بیا اینجا " با گفتن این حرف روی مبل دو نفره نشست. چان هم کنارش قرار گرفت و دستش رو بهش سپرد.

" The Surgeon " [Complete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora