⚔️مبارزه چهل و نهم: گل مرداب⚔️

709 223 68
                                    


چای عجیب غریبی که براش دم کرده بودن رو برداشت و فوتش کرد تا کمی خنک و قابل خوردن بشه.

بکهیون رو که روی مبل کوچیک کنار پنجره نشسته بود و پاش رو روش گذاشته بود صدا زد ولی بک نشنید.

"به چی نگاه می‌کنی؟"

بکهیون با صدای هیونهه چشمش رو از پنجره برداشت و سمت مادرش برگشت.

"اوم... امروز هوا ابریه ممکنه بارندگی داشته باشیم"

دوباره به بیرون از پنجره نگاه کرد و هیونهه ابروش رو بالا انداخت.

"خوبه که"

بکهیون حرفش رو تایید کرد و هیونهه به نیم رخش خیره شد.

"کی میتونی گچ پاتو باز کنی؟"

بکهیون با بی میلی سرش رو برگردوند و حساب کرد تا ببینه چند وقته که پاش توی گچه و با تعجب به انگشت هاش که تعداد روز ها رو نشون میدادن نگاه کرد.

"اوه... سه هفته شد! این هفته باید برم پیش سوهو تا ببینم میتونم بازش کنم یا نه."

هیونهه بدون که حتی یک قطره از چایش رو بخوره سر جاش برش گردوند.

میتونست مثل همیشه بریزتش پای گلدون داخل اتاق و به بقیه بگه تمومش کرده.

خودشو به کمک دست هاش بالا کشید و پشتش رو به تاج تخت تکیه داد.

"حق نداری گچتو دور بیندازیا! نقاشیه من روشه"

بکهیون به چهارتا دونه خطی که مادرش نقاشی صداشون میکرد نیم نگاهی انداخت و خندید.

"باشه نگهش میدارم."

هیونهه از روی رضایت چشمکی بهش زد و بکهیون دوباره سرش رو برگردوند و به شیشه پنجره خیره شد.

"آسمون که-"

هیونهه لب هاش رو جمع کرد و وقتی خواست بگه آسمون که انقدر نگاه کردن نداره، بک سمتش برگشت و حرفش رو قطع کرد.

"میخوای موهاتو ببافم؟"

هیونهه کمی جا خورد و ابروش رو بالا انداخت.

"ببافی؟!"

بکهیون سریع سرش رو بالا و پایین کرد و به کمک عصا هاش از جاش بلند شد.

"اوهوم، یه ویدیو دیدم توش مدل مختلف بافت مو بود، خیلی قشنگ بودن. بهت میان..."

"ولی تو که حتی بافت عادی هم بلد نیستی"

بکهیون شونه بالا انداخت و سرش رو کج کرد.

"خب یاد میگیرم دیگه"

هیونهه تکخندی زد و لبش رو تر کرد.

"باشه بذار برم حموم بعد موهامو بباف"

بکهیون بهش لبخند زد و سرش رو تکون داد.

"هوم خوبه، پس من میرم پایین."

⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️⁩ |Completed|Where stories live. Discover now