⚔️مبارزه سی‌ام: عروسک خرسی⚔️

976 260 94
                                    

بچه ها راستش من دو پارت قبل یه کرمی ریختم که ممکنه باعث گیج شدنتون بشه ولی با دقت بخونید متوجه میشید😂😂❤️

2020/4/11

چانیول با دلخوری نگاهش رو از بکهیون که خودش کامل وارد اتاق نشده بود گرفت و اتاق رو دید زد.

همه چیز عادی بود به جز یه چیز!

تخت دو نفره‌ای که روش یه ادم خوابیده بود و بهش کلی سرم دستگاه که چان نمیدونست دقیقا برای چین وصل بود.

برگشت و سوالی به بکهیونی که حالا توی صورتش غم بیشتر از هرچیزی به چشم میومد نگاه کرد

"این بلایی بود که سرم آوردی... حالا برو جلوتر"

چانیول با اخم و قد های آروم سمت تخت رفت و به صورت اون فرد ناشناس نگاه کرد

اما با چیزی که دید با وحشت قدمی به عقب برداشت

"ا.این..."

با تعجب و ناباوری به بکهیون که از صورتش و چشم های قرمزش معلوم بود داره جلوی بغضش رو میگیره نگاه کرد.

"خاله؟"

صداش به قدری آروم بود که بکهیون به سختی شنیدش. اما شنید و از شدت حرص به نفس نفس افتاد.

"اره!! اره مامان من! تو باعث تصادفش شدی! توی عوضی اگه اون کار رو نمیکردی الان مامانم به جای این که روی تخت بیفته و دیگه نتونه راه بره، کنارم بود..."

چانیول نمیتونست باور کنه. احساس میکرد دارن باهاش شوخی میکنن اما جسمی که روی تخت بود و عصبانیت بکهیون بیش از حد واقعی بودن و برای این که نیفته دستش رو به ویلچر کنار تخت گرفت

"اگه منو بیهوش نمی‌کردی... اون وقت هنوز مامانم رو داشتم... میتونستم هر بار بعد از هر برد ببینمش که داره با افتخار از توی جایگاه تماشاچیا بهم نگاه می‌کنه... یا هر بار که حالم بود میتونستم دوباره برم بغلش و بخوابم... اما تو همه اینا رو ازم گرفتیییی!!"

بکهیون طوری آخرین جملش رو جیغ زد که چان احساس کرد هر لحظه ممکنه حنجرش و رگ های روی شقیش پاره بشن.

با تکون آرومی که سر زن خورد بکهیون زیر چشمی نگاهی به چان انداخت و آروم گفت:

"بیا بریم بیرون نمی‌خوام بیدار شه"

چانیول به هیونهه که به نظر میومد خوابش سبک تر شده نگاه کرد و بعد پشت سر بک اتاق رو ترک کرد.

بک به دیوار راهرو تکیه داد نفس عمیقی کشید تا لرزش بدنش و رو کنترل کنه. به پسر کوچیکتر که کنار در اتاق روی زمین نشسته بود و سرش رو بین دست هاش گرفته بود نگاه کرد.

"حالا دیدی چیکار کردی؟! با من؟ با زندگیم؟!"

چانیول سرش رو بالا آورد و نگاهش روی پوزخند بکهیون متمرکز کرد. یه سری چیز ها رو نمی‌فهمید، ویلچر کنار تخت، دستگاه هولتر و سرم هایی که به نظر آرام بخش بودن رو هم دید ولی اینا نشون میداد که هیونهه زندست و نمی‌فهمید چرا بک میگه از دستش داده

⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️⁩ |Completed|Where stories live. Discover now