part 8

299 44 12
                                    

- به افسر مین بگو بیاد اتاقم

+ چشم قربان

بعد نیم ساعت یونگی در اتاق زد و داخل شد :

- سرهنگ میخواستید منو ببینید ؟

+ یونگیا ، بشین پسر

دور صندلی چرخ دارش یه دور چرخید و روش نشست؛سیگارشو از روی میز برداشت و روی لبش گذاشت درحالی که روشنش میکرد گفت:

-چقد زندگی میتونه مزخرف باشه نه؟ این همه سال با یکی باشی ولی چندین بار به چشم خودت خیانتاشو دیده باشی؛ زندگیه دیگه زیاد بهش نباید دلبست ...

- بیخیال زیاد حوصله ندارم ولی باید این بچه ازینجا بره

یونگی که فهمید منظوره سرهنگ از بچه جیمین ه با حالت ترس و اظطراب پرسید:

+ اخراجش میکنین؟

سرهنگ نیشخندی زد و سیگار و بعد از پک محکمی که بهش زد پایین آورد:

- نه، چون میدونم تقصیر اون نیست ؛ پیش بقیه نمیگم ولی تو خودت می‌شناسی زنمو ... نمی‌خوام بخاطر پوشوندن گندکاریش یکی دیگرو قربانی کنم

+ پس منظورتون از اینکه باید بره چی بود؟

- ازین بخش باید بره ، میفرستمش بخش تو ؛ مشکلی نداری؟

یونگی که از خوشحالی تو دلش بشکن میزد ، سعی کرد با کنترل هیجانش آروم جواب بده:

+ نه مشکلی ندارم میتونم مراقبشم باشم

سرهنگ از پشت صندلیش بلند شد  سمت شوگا رفت .  یونگی ام به احترامش سریع ایستاد .

- اونم توی پروژه افسر کیم باهاتونه؟

+ دوست صمیمیشه و از بچگی همو میشناسن ، فوق العاده ام زرنگه راستش بدون اون فکر نمیکنم انقد می‌تونستیم پیشرفت کنیم .

سرهنگ با دستش چند ضربه به شونه شوگا زد :

- باید ببینمش . این قضیه نباید طولانی تر بشه اون عوضی خوب بلده کاراشو بپوشونه . شماره شو واسم بفرست خودم بهش زنگ میزنم .

یونگی که فکر نمیکرد سرهنگ پیشنهاد کمک بهشونو انقد راحت قبول کنه لثه ای خندید و سریع گفت:

+ چشم قربان حتما. واقعا ممنون ازتون راستش من خیلی توی حرف زدن خوب نیستم باید جیمین و بفرستم ازتون تشکر کنه اون زبونش خوب کار می‌کنه ...

سرهنگ خندید و یونگی و تا دم در اتاقش همراهی کرد:

- برو به کارت برس

یونگی بعد اینکه از اتاق سرهنگ بیرون اومد ، یه راست سمت اتاق جیمین رفت . بدون اینکه در بزنه دستگیررو پایین آورد و در رو باز کرد؛ جیمین که پاهاش و روی میز گذاشته بود و داشت آروم آهنگ میخوند سریع از جاش بلند شد و با حالت اعتراض گفت:

Stolen LullabyWhere stories live. Discover now