- به افسر مین بگو بیاد اتاقم
+ چشم قربان
بعد نیم ساعت یونگی در اتاق زد و داخل شد :
- سرهنگ میخواستید منو ببینید ؟
+ یونگیا ، بشین پسر
دور صندلی چرخ دارش یه دور چرخید و روش نشست؛سیگارشو از روی میز برداشت و روی لبش گذاشت درحالی که روشنش میکرد گفت:
-چقد زندگی میتونه مزخرف باشه نه؟ این همه سال با یکی باشی ولی چندین بار به چشم خودت خیانتاشو دیده باشی؛ زندگیه دیگه زیاد بهش نباید دلبست ...
- بیخیال زیاد حوصله ندارم ولی باید این بچه ازینجا بره
یونگی که فهمید منظوره سرهنگ از بچه جیمین ه با حالت ترس و اظطراب پرسید:
+ اخراجش میکنین؟
سرهنگ نیشخندی زد و سیگار و بعد از پک محکمی که بهش زد پایین آورد:
- نه، چون میدونم تقصیر اون نیست ؛ پیش بقیه نمیگم ولی تو خودت میشناسی زنمو ... نمیخوام بخاطر پوشوندن گندکاریش یکی دیگرو قربانی کنم
+ پس منظورتون از اینکه باید بره چی بود؟
- ازین بخش باید بره ، میفرستمش بخش تو ؛ مشکلی نداری؟
یونگی که از خوشحالی تو دلش بشکن میزد ، سعی کرد با کنترل هیجانش آروم جواب بده:
+ نه مشکلی ندارم میتونم مراقبشم باشم
سرهنگ از پشت صندلیش بلند شد سمت شوگا رفت . یونگی ام به احترامش سریع ایستاد .
- اونم توی پروژه افسر کیم باهاتونه؟
+ دوست صمیمیشه و از بچگی همو میشناسن ، فوق العاده ام زرنگه راستش بدون اون فکر نمیکنم انقد میتونستیم پیشرفت کنیم .
سرهنگ با دستش چند ضربه به شونه شوگا زد :
- باید ببینمش . این قضیه نباید طولانی تر بشه اون عوضی خوب بلده کاراشو بپوشونه . شماره شو واسم بفرست خودم بهش زنگ میزنم .
یونگی که فکر نمیکرد سرهنگ پیشنهاد کمک بهشونو انقد راحت قبول کنه لثه ای خندید و سریع گفت:
+ چشم قربان حتما. واقعا ممنون ازتون راستش من خیلی توی حرف زدن خوب نیستم باید جیمین و بفرستم ازتون تشکر کنه اون زبونش خوب کار میکنه ...
سرهنگ خندید و یونگی و تا دم در اتاقش همراهی کرد:
- برو به کارت برس
یونگی بعد اینکه از اتاق سرهنگ بیرون اومد ، یه راست سمت اتاق جیمین رفت . بدون اینکه در بزنه دستگیررو پایین آورد و در رو باز کرد؛ جیمین که پاهاش و روی میز گذاشته بود و داشت آروم آهنگ میخوند سریع از جاش بلند شد و با حالت اعتراض گفت:

YOU ARE READING
Stolen Lullaby
FanfictionFic: stolen lullaby Genre : action, mystery,romance,smut Couple: vkook , yoonmin توضیح داستان: کیم تهیونگ، افسر پلیسی که ده سال خودشو مربی باشگاه ورزشی معرفی کرده بود . اون برگشته تا انتقام خون پدر و مادرش و بگیره ، انتقام خوشبختی که ازش دزدیده ب...