کتاب ها رو ریخت رویه زمین و گفت
_ پسرم این کتاب ها رو بخون راجب خوناشاماست ولی ۹۵ درصدش دروغه ولی خب بازم یکم اطلاعات میگیری
با تعجب نگاهش کردم و گفتم
_ مطمئنی حالت خوبه؟
_ معلومه که خوبم عصرونه هم ساندویچ چغندر داریم
_ اخه پدر من کدوم پدری به بچش داستان ترسناک میده بخونه
این رو گفتم و از رویه تخت بلند شدم به طرف در رفتم و در را بستم پرده ها را هم کشیدم
هی دارید به چی فکر میکنید هر چی فکر میکنید اشتباهه من فقط میخوام از شر این کتاب ها راحت شم
اون ها رو برداشتم و به سمت سطل آشغال زیبایه اتاقم راه اوفتادم همه یه اون اشغال ها رو به خانه یه خیش بازگرداندم بله فرزندان من سخنی از کیم تهیونگ اعظم : همیشه اشغال ها را درون سطل زباله بندازید
وای خدایا من کی این همه مثبت شدم و خبر نداشتم البته البته من مثبت بودم مثبت تر شدم من خیلی پسر خوبی هستم البته این چیزی هست که خودم فکر میکنم نمیدونم شاید یکم دارم تند میرم بیخیال اونقدرا هم بد نیستم
یه پسر باحال که همیشه ته کلاس میشینه و همه یا شوخیاش حال میکنن با موهایه نارنجیش دل همه رو برده و کیلیلیلیلی
خب واقعا دیگه تعریف از خودم بسه اصلا چرا بعضی موقع ها تو خیالاتی غرق میشم؟ دانشمندان هنوز این رو هم کشف نکردن براشون متاسفمساعت ۱۰ شب خونه
الان ساعت دهه شبه و من از بیکاری دارم مجله هارو از تو سطل آشغال در میارم و میخونم جالبه نه اشغال ها هم بعضی وقتا میتونن مفید و جالب باشن مثل وسایل بازیافتی یا کتاب هایه مزخرف بابام
همینجوری چرت و پرت بافتن و خیالبافی بسه بزار ببینم تو اینا چی نوشته هوف
در کتاب اول رو باز کردم واو باورم نمیشه اون ... اون
اون جئون جونگ کوکه؟
نکنه اون یه خوناشامه؟
معلومه که نه چرا دارم چرت پرت میگم ولی واو اون تو این لباس خوناشام واقعا جذاب ترین موجودیه که میتونه رویه کره یه زمین باشه من این همه زیباییه قابل ستایش رو تحسین میکنم اون یه الهه یه زیباییه
اصلا وایستا ببینم چرا دارم ازش تعریف میکنم اصلا چرا عکسش رو جلد این کتابست؟
یهو یادم اوفتاد که روزی که جونگ کوک به کلاس اومده بود همه یه بچه ها با دیدنش تعجب کرده بودن یه حالتی بین دو زدگی و هیجان ، نکنه اون یه مدلی چیزیه؟
اره حتمی همینه
دست از خیال بافی هایه مزخرف برداشتم و به سمت گوشیه قشنگم با کاور ببر خوشکلش حمله ور شدم اولین چیزی که دیدم یه پیام ناشناس بود
_ سلام من کوکم ... خب... اممم قرار شد واسه گروه مدرسه باهم باشیم چون من تازه وارد و کسی رو نمیشناسم قبول میکنی؟
هول کردم ولی سریع خودم رو جمع کردم و نوشتم
_ سلام بله مشکلی نیست
_ اها ممنون
مغذم هنوز درگیر اون عکس هایه رویه مجله بود یعنی واقعا جونگ کوک تو کار مدلینگ بود؟
وای دیگه قلبم تحمل نکرد و بد ترین سوال زندگیم رو پرسیدم من واقعا گند زدم
_ امم چیزه یه سوال بپرسم
_ بله
_ شما تو کار مدل هستید؟
نمیدونم چرا اینقدر رسمی صحبت میکنم هیچ ایده ای برایه این کارم ندارم فقط یه حسی بهم میگه انجامش بده
_ امم بله من مدل خوناشام هستم
_ اها
دیگه هیچی نپرسیدم رو و گوشیم به هم راه جسته یه عزیزم رو پرت کردم رو تخت
فکر کنم یه چرت کوچولو بد نباشه چون بدنم واقعا داره احساس خستگی میکنه ....
🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸💉💉💉💉💉💉💉💉💉💉واقعا ببخشید دارم کوتاه کوتاه اپ میکنم
چند وقته زیادی کسلم ولی بخاطر شماها میام و اپ میکنم با اینکه حالم زیاد خوب نیست چون دوستون دارم
امید وارم دوسش داشته باشین فایتینگبا قرمز کردن ستاره حالمو بهتر کنین👇
YOU ARE READING
I do not want to be the vampire
Romanceاپ فیک متوقف شده تا وقتی ادیتش کنم ولی تو همین اکانت یه فیک درحال اپ هست که اگه نت یاری کنه به صورت روزانه اپ میشه بهش حتما سر بزنید ^_^ اسم من تهیونگه کیم تهیونگ ، تا شب تولد ۱۷ سالگیم من یه پسر معمولی بودم با یه زندگی معمولی اما پدر و مادرم راز ب...