لونا : هی تو یه .. یه جادوگر سیاهی؟
_ اره خب مشکلیه؟
_ وادا فاک اوه نه نه نه منظورم این بود که وادا هلللل
what the hill are you talking about????
_ I tell I'm ....
که ناگهان حرف کوک با صدای ته قط شد
_ هی هی یجوری بنالین منم بفهمم نفله ها
حقیقتا همه از حرف تهیونگ تعجب کرده بودن چون محض رضای خدا اون بچه هیچ وقته هیچ وقته هیچ وقتت فحش نمیداددددد
تهیونگ وقتی قیافه های بهت زده ی اون دو و دید سریع گفت
_ اینا رو از تو بد گای یاد گرفتم که دوبله ی سورن هم دیدمش خیلی هم قشنگ بود جاتون خالی و بعد با یه لبخند مستطیلی به قیافه ی وا رفته ی اون دو نگاه کرد :))
لونا : گفتی جونگکوک بودی دیگه ؟
_ اره
_ باید باهات حرف بزنم اونم راجب یه مسئله ی جدی دنبالم بیا
در اتاق رو باز کرد و و دست در دست کوک وارد شد و درو پشت سرش قفل کرد
کوک نیشخندی زد
_پس فهمیدی
لونا هم با یه نیش خند دیگه نگاش کرد و گفت
_یه درصد فکر کن نفهمیده باشم
و بعد خیلی جدی نگاش کرد و گفت
+ فقط یه درصد فکر آسیب زدن به پسر کوچولوم به سرت بزنه اون وقته که واقعا میبینی از الاهه ی ماه چه کارایی بر میاد
_ مثل الف ها زیبایی با موهای فر ولی مثل جادوگران سفید یه احمقی فقط یا احمق
_فکر میکردم باهوش تر از این حرف ها باشی ولی خب مثل اینکه اشتباه میکردم :)
در کیفش رو باز کرد و یه شیشه بزرگ پر از قلب دراوورد
_ میدونی من با آدمایی که به خانوادم آسیب بزنن چیکار میکنم؟ هوم فکر کنم ندونی ولی محض اطلاعت من همین الانم میتونم به صورت رسمی با یه تشخیص بیماریه قلب الکی بفرستمت اتاق عمل و....
_ اوو پس تو یه دکتری ولی سنت واقعا کمه عزیزم فکر کنم توهم زدی
_ معلومه که نه من خیلی بالا تر از اونام و چون با سن کمم حتی مجوز کار با ابزار جراحی رو دارم ( میدونم غافل گیر شدین ولی خب اره من همین دیروز بعد از کلی تلاش و مايه گذاشتن از خون عرق و اشکام به صورت رسمی مدرکم اومد:]] )
_ خب ولی فکر نمیکنی اگه بخوام به جفتم آسیب بزنم خودمم نابود میشم؟
_ تو همین الانم نابود شدی و این تویی که احمقی چون یادت رفته من نیمه الف و جادوگرم و میتونم ذهن هر کسی که بخوام رو بخونم فرقی نداره چقدر قدرتمند باشه
_خب پس فکر کنم اینم بفهمی که مجبورم
_ اوهوم میفهمم برا همین میخوام بهت کمک کنم به عنوان یه آدمی که یک ساله پیش روان شناس میره ( خب قرار بود حتی مشکلاتمم اشه نه فقط خوبیام تمام اخلاقیاتم پس فکر کنم نیازی نبود این تیکش رو هم کاور کنم )
_ پس روانشناسی هم بلدی خانم جراح؟
_ من جراح نیستم حتی دکترم نیستم شاید آینده ولی الان نه من فقط یه سری مجور ها دارم که میتونم یه سری غلطایی که دوست دارم رو بصورت رسمی و قانونی بکنم فهمیدی؟
_ فکر نمیکنی با این همه مجوز بهتر نیست در جهت پزشک شدنم یه تلاشی کنی ؟
_ حقیقتا من میکاپ آرتیست رو ترجیه میدم یا شایدم یه پیانیست نمیدونم همیشه خودم کاسپلی میکنم و کاسپلی کردن واقعا خوشحالم میکنه و از طرفی هم عاشق پیانو ام
_صداتم بد نیست یه بار باید برامون بخونی
_ سعی نکن بحث اصلی رو عوض کنی کجا بودیم اها و درضم فکر نکن نمیفهمم داری انرژی پسر گلم رو ازش میگیری دزد انرژی
_ تو همیم الان گفتی میخوای بهم کمک کنی بعد الان ما شدیم دزد؟
_ او راست میگی خب چرا انرژیش رو دزدیدی
_ او یه نیمه خوناشام نوجوونه که تازه داره تبدیل میشه و خوشمزه ترین خون و قوی ترین انرژی رو داره
_ فکر میکردم هیچکی خون انسان و خوناشام و نیمه خوناشام دوست نداره
_ خب اره خون انسان و نیمه خوناشام و خوناشام رو هیچکی نمیخوره چون خیلی وحشتناکه و خیلی ترش و بد مزست ولی خون یه نیمه خوناشام در حال رشد خیلی خوشمزه و شیرینه از خون گاو هم شیرین تره و راستی اون قلبای توی شیشه هم قلب گاو و گوسفنده نه قلب دشمنات تا انجایی که اطلاعات دارم و تو ذهن و خاطراتت رو میبینم تو دوران مدرسه اون دانش اموز تو سری خوره بودی ولی خب خوبه روحیت خیلی خوب بود او اینجا چه چاق بودی وایستا ببینم این چیه این برا دوران راهنماییت چه باحال اینجا لاغر شدی و داری با کسایی که اذیتت میکنن میجنگی؟ اوو قابل تحسینه
_ گشد زدنت تو خاطرات مزخرف من تموم شد؟
_ هوم خب اره و اگه تو این شیشه قلب واقعی بود تعجب نمیکردم واقعا چقدر بعضیا تو زندگیت عوضی بودن
_ اوهوم ولی اون گذشتست راستی یه قلب انتخواب کن
_ امم خب اینی که دورش چربی بیشتری داره
_ انتخواب خیلی بدی کردی بچ قراره سر بردین قلب به چیز بری چون چربیاش خیلی سفته ولی خب فردا تو مدرسه هم همین قلبو بهت میدم
_ مگه تو قراره بیای مدرسه
_ لطفا جای زیاد گشت زدن تو خاطرات من یکم سعی کن ذهنمو واسه چیزای دیگه هم بخونی خنگ خدا خب من فردا قراره به عنوان اوستاد بیام مدرستون و بهتون تشریح قلب یاد بدم خیر سرم و کار با تیغ و پنس جراحی البته فقط این دوتا چون تا اونجایی که از درساتون میدونم نیازی به یاد گیری بقیش ندارین و اینکه به تهیونگ نگو میخوام فردا غافلگیرش کنم
و صدای تهیونگی که اون دو رو از حرف زدن زیاد نجات داد
_ هوی چرا درو قفل کردین دارین چه غلطی میکنین؟
لونا سریع درو باز کرد
_ باید یه سری حرفا باهاش میزدم
_ اها خب این قلبا جریانش چیه
و ما اینجا لونایی رو داریم که عرق کرده و لبخند خرگوشیش رو زده و داره دندوناش رو به هم میسابه
جونگکوک_ لونا یکم خستست سفر خستش کرده پس بهتره بزاریم بخوابه
_ فقط بگین داشتین چیکار میکردین؟
لونا _ ما فقط داشتیم
که حرفش با حرف تهیونگ قط شد
_ جونگکوک من احمقم؟ این دختره پا شده اومده تو خونه من با دوست پسرم رفته تو اتاق و درم قفله و ۲ ساعتم دارن معلوم نیست چه غلطی میکنن اخرش هم با یه شیشه که توش پره قلبه میبینمش از نظرت این یکم غیر منطقی نیست؟ جونگکوک تو و این بچ تو اتاق در قفل دارم دیوونه میشم میدونی؟ ( این رفتار تهیونگ رو بزارین پای اینکه تازه داره تبدیل میشه و مثل انسان ها که تو دوران نوجوونیشون یه سریع تغییرات اخلاقی به ووجود میاد برای نیمه خوناشام ها هم همینه )
_ تو حق نداری بهم بگی بچ من برای کمک اینجام ولی میدونی چیه احساس میکنم پشیمون شدم چون واقعا دیگه داره بهم بر میخوره
لونا بهه سمت خروجی رفت در رو باز کرد چمدون بدست از خونه رفت بیرون
( من در حالت کلی وقتی یکی خیلی بی دلیل بیاد بهم یچیزی بگه و حتی نزاره توضیح بدم که چی شده و فقط بد و بیراه بگه واقعا بهم بر میخوره چون نه میزاره توضیح بدم نه خودش بس میکنه )
لونا*
واقعا دیگه بسه من فقط میخواستم به اون پسره جونگکوک حالی کنم دور تهیونگ کوچولوی من رو برا هرزه بازی خط بکشه ولی تهیونگ حتی نزاشت توضیح بدم من میخواستم به اون جونگکوک هم کمک کنم تا بتونه از اون جهنم بیاد بیرون
تلفن رو برداشتم و به رز زنگ زدم حدقل اون تنها کسیه که بکم بیشتر از بقیه درکم میکنه:))) ( رزی بلک پینک نیست اسم دوست صمیمی خودمم رز عه )
_ الو رز کجایی میتونی بیای دنبالم
_ مگه قرار نبود خونه ی اون نمیدونم چیکارت بود بمونی؟
_ رز فقط بیا دنبالم
_ لوکیشن بده
که یهو حس کردم یه نیرویی داره ازم کم میشه ، حدس میزدن کار کوک باشه حسش میکردم این یه نیروی نرمال نیست این یه طلسم و اون رگ اصلی روی دستم رو لمس کرده بود و ...
خدای من اون عوضی دو رو که نفهمیدم چی شد و چشام سیاهی رفت
🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸شرم کردن
فقط شرم کردن
یک ساله اپ نکردم :)
ببخشید
میشه بگی تو دوست خوب منی و منو میبخشییی؟خب میخوام جدی یه تایم اپ بزارم ولی هنوز نتونستم روزاش رو مشخص کنم فقط خواستم استارتش رو با اپ کردن این پاک بزارم که برعکس بقیه که فقط ۶۰۰ کلمه بودن این یکی ۱۳۷۰ تا کلمه شد :)))))
و اینکه اینم مثل بقیه ی بون ها تصحیح نشده غلط املایی یا هر چیز دیگه ای که دیدین ببخشید :))))
YOU ARE READING
I do not want to be the vampire
Romanceاپ فیک متوقف شده تا وقتی ادیتش کنم ولی تو همین اکانت یه فیک درحال اپ هست که اگه نت یاری کنه به صورت روزانه اپ میشه بهش حتما سر بزنید ^_^ اسم من تهیونگه کیم تهیونگ ، تا شب تولد ۱۷ سالگیم من یه پسر معمولی بودم با یه زندگی معمولی اما پدر و مادرم راز ب...