-------------------------------------
هوسوک وقتی چشماش رو باز کرد ، با اخم آلارم گوشیش رو خاموش کرد و تو جاش نشست . از این زنگ متنفر بود و دوست نداشت هیچوقت با این صدا روزش رو شروع کنه ولی مجبور بود .
بلند شد و به سمت حموم رفت . بعد از انجام دادن کاراش صبحونه نصفه و نیمه ای خورد و به سمت اتاقش رفت تا لباسش رو تنش کنه .
با شنیدن صدای زنگ گوشیش اخمش غلیظ تر شد و زیر لب فحشی داد . خودشم میدونست که صبحا خیلی بدخلق میشه ، ولی کنترلی روش نداشت . فقط باید از خونه بیرون میرفت تا اخماش باز میشد .
نفس عمیقی کشید و با دیدن اسم صاحبکارش سریع جواب داد ... باید خودشو میرسوند به شرکت .
به کوک پیام داد که نمیتونه امروز کتابخونه رو خودش باز کنه ، پیرهن سفیدی با کت بلند مشکی پوشید و شلوار مشکی ای هم تنش کرد .
دوربینش رو برداشت و دور گردنش انداخت . توی آینه به خودش نگاه کرد و موهاش رو به سمت بالا داد . کمی از عطر همیشگی و خوشبوش به خودش زد و از خونه خارج شد .
از پله ها پایین رفت و وقتی به دم در خونه یونگی رسید وایساد ؛ کمی به در نگاه کرد و اروم گوشش رو به در چسبوند تا بتونه بفهمه یونگی بیدار شده یا هنوز خوابه.
با شنیدن صدای محو یونگی که انگار داشت با آدامس حرف میزد لبخندی زد و سعی کرد متوجه حرفاش بشه .
یونگی : آدامس ... تخم مرغ بخورم یا کیک ؟ هوم ؟
هوسوک خنده بیصدایی کرد . اون پسر حتی این چیزا هم از گربش میپرسید ؟!
نفس عمیقی کشید و از ساختمون خارج شد .در ثانیه اخماش با شنیدن اون جمله از یونگی باز شده بود . تاکسی ای گرفت و یراست به سمت شرکت رفت .
وقتی وارد شرکت شد و خواست به دوربینش نگاهی بندازه با کسی برخورد کرد و سریع سرش رو بالا آورد تا ازش عذرخواهی کنه.
با دیدن چهره روبروش ابرویی بالا انداخت و با لبخند همیشگیش گفت :
هوسوک : کنیا شی ؟
****************
یونگی به محض اینکه در خونه رو باز کرد و خواست ازش خارج بشه ، با چهره اشنا ، ولی در حین حال غریبه ای روبرو شد .
کمی به زن روبروش نگاه کرد و دروغ بود اگر میگفت شوکه نشده . چندسال بود که ندیده بودتش ؟
زن لبخند محوی زد و یونگی رو به آغوش کشید .
~ : پسر من!
یونگی همونطور موند و نفس عمیقی کشید . ضربان قلبش تو همین چندثانیه اونقدر بالا رفته بود که حس میکرد قفسه سینش داره شکافته میشه .
YOU ARE READING
"my booklover" ~SOPE~
Fanfictionمیشه یه کتاب از " تو " بنویسم ؟ اونوقت کلمه به کلمه ش رو حفظ میکنم و هر وقت که احساس ناراحتی کردم ، این کلمات رو مثل چسب زخم میچسبونم به زخمای ریز و درشتِ روی قلبم . - با عشق . مین یونگی xx