-----------------------------------
بلافاصله بعد از اینکه وارد خونه شد ، آدامس رو روی زمین گذاشت و گوشیش رو در آورد . شماره جیمین رو گرفت و گوشی رو به گوشش چسبوند .بعد از چند ثانیه صدای جیمین توی گوشش پیچید .
جیمین : جانم هیووونگ ؟؟ دلت برام تنگ شده ؟
یونگی چشماش رو چرخوند و سریع گفت :
یونگی : ساکت شو بیا اینجا کارت دارم!
جیمین : چیزی شده ؟ گندی زدم که خبر ندارم ؟
یونگی : وات د فاک جیمین فقط بیا اینجا چیزی نشده!
جیمین : چشم
یونگی گوشی رو قطع کرد و بعد از عوض کردن لباساش و شستن دست و صورتش به سمت بوم نقاشیش رفت و اون رو روی پایه گذاشت . رنگ هاش رو هم آماده کرد و به این فکر میکرد که باید چی بکشه تا بتونه با قیمت خوبی اون رو بفروشه .
نیم ساعت گذشته بود و یونگی تازه تصمیمش رو گرفته بود ، که زنگ در به صدا در اومد .
یونگی همونطور که بلند میشد تا درو باز کنه گفت :
یونگی : تو مگه کلید نداری موچی ؟؟
در رو باز کرد و جیمین به سرعت بغلش کرد . دستش رو روی کمر جیمین گذاشت .
جیمین : انقدر غر نزن هیونگ! یالا بگو چیشده ؟
از یونگی جدا شد و سریع به سمت آدامس رفت .
جیمین : واییی کوچولو سلاام .
سر آدامس رو با لبخند ناز کرد ، ولی انگار آدامس هم حوصله نداشت . ناخونش رو روی دست جیمین کشید و جیمین هم متقابلا سریع دستش رو کشید . لب پایینش رو بیرون داد و با مظلومیت گفت :
جیمین : پیشیِ بد!
یونگی به سمت صندلیش رفت و روش نشست . همونطور که رنگ هارو ترکیب میکرد گفت :
یونگی : جیمین به نظرت من واقعا رو هوسوک کراش دارم ؟
جیمین به سمت یونگی برگشت و کنار صندلیش ، روی زمین نشست .
جیمین : چی شنیدم ؟ اووووپس!!
جیمین با ذوق بیش از حدی گفت و یونگی غر غر کرد .
یونگی : فقط سوال کردم پارک جیمیین!
جیمین خندید و کلاه هودیش رو از روی سرش برداشت .
جیمین : چطور مگه ؟ چیشده ؟
یونگی نفس عمیقی کشید و خم شد تا رنگ سفیدش رو برداره .
یونگی : امروز مامانم اومد اینجا . حالم بد شد ... از حرفاش .
جیمین کمی جلوتر رفت و با ناراحتی گفت :
YOU ARE READING
"my booklover" ~SOPE~
Fanfictionمیشه یه کتاب از " تو " بنویسم ؟ اونوقت کلمه به کلمه ش رو حفظ میکنم و هر وقت که احساس ناراحتی کردم ، این کلمات رو مثل چسب زخم میچسبونم به زخمای ریز و درشتِ روی قلبم . - با عشق . مین یونگی xx