《4》

162 53 169
                                    

سلام به قشنگام
حال احوال؟
یک عدد لری خفن رو مشاهده می نمایید
علی برکت الله

وانت یادتون نره
Let's go
~~~■~■~~~

زین به سختی از جاش بلند شد تا به سمت جایی که سم منتظرشه بره. دستش رو روی بازوش، جایی که تیر خورده بود، نگه داشت و از بین آدم ها گذشت.

" محافظ زمان چرا عجله میکنی؟ "

" یکم اینجا بمون! "

" اگه مارو بشناسی ازمون خوشت میاد! "

مردم به زین تنه میزدن و بهش تیکه می‌نداختن اما اون چیزی نمی‌گفت فقط با حرص چشم هاشو می‌بست و نفسش رو فوت می‌کرد.

سم با دیدن زین از ماشین پیاده شد و به سمتش دویید. مردم رو کنار زد و به زین کمک کرد تا به سمت ماشین بره.

سم:" تیرخوردی؟ نگران بودم زمانت تموم بشه. "

دست زین رو کشید و به ساعتش نگاه کرد. با دیدن چهار ساعت زمان تعجب کرد و گفت:" این زمان و از کجا آوردی؟ "

زین چشم چرخوند و دستش رو از دست سم بیرون کشید بعد به سمت ماشین رفت و سوار شد. سم پشت زین دویید و سمت راننده نشست.


~~▪︎~▪︎~~

هری ماشین رو کنار اتوبان جایی که توی دید نباشه پارک کرده بود و هردو تو سکوت نشسته بودن.

لویی حوصله اش سر رفته بود. هوفی کشید و گفت:" میخوای چیکار کنی؟ نمی‌تونیم با این ماشین این ور و اون ور بریم. این ماشین پلیسه! "

هری نگاهش رو از روبه رو گرفت و به لویی داد.
" پس بیا یه نفر و دستگیر کنیم! "
این رو گفت و آژیر ماشین رو فعال کرد. استارت زد و وارد جاده شد.

جلوی اولین ماشینی که به سمتشون اومد ترمز گرفت و از ماشین پیاده شد. به سمت ماشین رفت و با تفنگ به شیشه راننده ضربه زد.

راننده:" سرعتم زیاد بود؟! "

هری که دستش رو روی سقف ماشین گذاشته بود و به لویی نگاه می‌کرد خم شد و با نیشخند به راننده گفت:" نه به اندازه کافی زیاد! اشتباهت این بود که ایستادی. "

به سمت راننده چرخید و مقابل در زانوش رو خم کرد. تفنگ رو به سمت راننده گرفت و گفت:" حالا، بذار ببینم اون پشت چی داری! "

راننده سر تکون داد و هری کوتاه خندید.
" احتمالا یکی دو سال باشه که به درد کسی نخوره. "

هری حس گرفته بود و مثل یه خلاف کار واقعی حرف می‌زد اما با تیری که به آینه بغل ماشین خورد بالا پرید و جیغ زد.

𝙎𝙃𝙊𝙍𝙏 𝙏𝙄𝙈𝙀 °L.S°Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang