با عصبانیت تمام رنگ های باقی مونده رو روی تابلو خالی کرد. قلم مو ها با فشار دست هاش روی تابلو، تقریبا شکستن ولی حتی شکسته شدن اونها هم ذره ای برای نقاش جوان اهمیت نداشت.
هیچ کاری نمی تونست انجام بده. چند ماهی میشد که هیچ نقاشی ای نکشیده بود و اینکه نمایشگاهش ماه بعد برگزار می شد، فشار زیادی رو بهش وارد می کرد.
هیچ ایده ای به ذهنش نمی رسید. هیچ چیزی توی ذهن مشغولش نداشت. همه چیز براش تبدیل به خط خطی های شلوغ سیاهی شده بودن که هیچ چیزی ازش قابل درک نبود.
الان زمان مناسبی برای از دست دادن ایده هاش و فرار کردن اونها از ذهنش نبود.
طبیعت، دریا، کوه و حتی سکس رو هم امتحان کرد ولی هیچ کدوم نتونست اون طور که باید منبع الهام نامجون باشه.
با امتحان کردن چیز های مختلف صرفا برای الهام گرفتن، دفتر سیاه ذهنش سیاه تر و نامفهوم تر می شد و این کلافش می کرد.
موهایی که به نسبت ماه قبل بلند تر شده بود رو با دست های رنگیش به عقب هل داد و رنگی شدن موهاش ذره ای براش اهمیت نداشت.
سرش پایین بود و به گندی که این هفته به وجود آورده بود نگاه می کرد. تمام اتاق پر بود از رنگ هایی که از ظرف هاشون سرازیر شدن، قلم مو های شکسته شده که رنگ روشون خشک شده بود و تابلو هایی که فقط فقط ترکیب دو رنگ و خط هایی از چپ به راست یا بالا به پایین بود.
لباس هایی که بوی نامطبوع مشروب و سیگار می دادن و با رنگ های روی زمین ترکیب شده بودن. هیچ کدوم براش مهم نبود نه تا وقتی که بتونه آخرین و مهم ترین اثر هنریش رو خلق کنه.
همیشه مهم ترین اثرش رو می ذاشت آخر از همه و تقریبا یک ماه تمام شبانه روز روش کار می کرد و بعد شاهکاری با امضای کیم نامجون دقیق سمت چپ نقاشی به وجود می اومد. ولی حالا چی، دو ماه گذشته بود و نتیجه ی حبس کردن خودش و ندیدن خیابون های شلوغ و صدای کر کننده ی بوق های ماشین، تابلو های خالی از هر حس و نگاری بود.
سرش به سمت پنجره بزرگ اتاقش چرخوند، آخرین باری که از پنجره خیره به ماه شد کی بود؟ یادش نمی اومد. یادش نمی اومد آخرین بار کی پسر نچسب همسایه رو دیده، یادش نمی اومد کی به گل های خشک شده ی روی بالکنش آب داده و اصلا فراموش کرده بود چندتا گل قرمز توی گل منتظر نگاه پر محبت اونن.
ولی مهم نبود، نه تا وقتی که اولین نمایشگاه بین المللیش نابود در مرز نابودی بود.
لامپ اتاق پسر همسایه که برای نامجون حکم یه حشره ی متحرک رو داشت روشن شد. تعجب کرد. نگاهی به ساعت کوچک روی میزش کرد، عقربه روی ساعت ۳ شب-صبح- بود و این ساعت برای اون حشره ی کوچک نچسب، واقعا دیر موقع بود.
کمی کنجکاو شد، سیگار رها شده زیر پاش رو برداشت و بین لب هاش جا داد، فندک کوچکی که زیر خربار وسایل گم شده بود رو با هر سختی بود پیدا کرد و بعد از روشن کردن سیگار ، به سمت بالکن خونش رفت.
فضای بین دو ساختمون اونقدر زیاد نبود که نشه هرازگاهی توی خونه ی هم سرک نکشید و صدای افراد هر دو ساختمون رو نشنید، البته مورد آخر به خاطر پنجره های دو جداره ی خونه ی نامجون رفع می شد ولی امشب از اون شب ها بود که از شدت بی حوصلگی و خستگی به فضولی کردن رو آورده بود.
با باز کرده پنجره نسیم بین موهای بلند و چهره ی در همش جا خوش کرد. دود سفید رنگی که با نسیم ازش دور می شد اجازه ی اذیت کردن ریه هاش رو نداشت. صدای چندانی از خیابون های همیشه شلوغ سئول به گوش نمی رسید و این یعنی همه در خواب بودن. جز نامجون و پسر همسایه.
سیگارش رو نصفه روی زمین انداخت و زیر دمپایی مشکی رنگش له کرد. به گلدون های خشک و گل های پلاسیده ی شده ی گوشه بالکن نگاه کرد. کی اینقدر درگیر شده بود که حتی به گل هاش آب نداده بود؟ بی خیال شونه ای بالا انداخت.
- دوباره می خرم.
با شنیدن صدای آرومی از اتاق رو به روش، از گل ها چشم برداشت و خیره به اتاقی شد که آباژور کنار تخت به تنهایی با تاریکی شب می جنگید.
گوش های تیزی داشت و خب باز بودن پنجره ی اتاق پسر برای نامجون فرصت خوبی بود تا بتونه نهایت استفاده رو از موقعیت بکنه. باورش نمی شد که روزی اینقدر خسته و بی حوصله بشه که بیاد و به پچپچ های پسر همسایه با دوست دختر و یا شاید دوست پسر هاش گوش بده.
پرده ی سفید اتاق تا حدودی کنار رفت ولی هنوز هم مانعی برای چشم های کشیده ی نامجون برای نگاه کردن به داخل اتاق بود. شاید فقط از سایه های نه چندان واضحی که روی پرده نقش می بست متوجه حضور یه پسر دیگه توی اتاق شد. پوزخندی زد: پس دوست پسر داره؟!
مثل یه پسر ۱۴ساله ایی که تازه به بلوغش رسیده و حتی یه بوسه هم براش جالب و یه جورایی تحریک آمیزه به اتاق زل زد و توی دلش خدا خدا می کرد که پرده کمی کنار بره تا بتونه بیشتر از قبل به منحرف بودنش ادامه بده.
از اون دسته آدم ها نبود که از دیدن عشق بازی دیگران خوشش بیاد یا به بدن دخترا نگاه کنه.
KAMU SEDANG MEMBACA
White Haired Boy
Romansaپسر مو سفیدی که ورودش به زندگی نقاش مشهور، منبع الهامات و خلق آثار هنری ارزشمندی میشه:")♡