با تعجب و همینطور ترسیده به تهیونگ و پی کا نگاه کرد
_چرا اینطوری شد؟
یهو از درد دست و پاهای زخمیش نالید
دکترا جیمین و به زور بلند کردن و روی تخت خوابوندن پی کا و تهیونگ هم فوری سمت اورژانس بردن تا وضعیتشون و دلیل غش کردنشون مشخص بشه
جیمین تو فکر بود
انگار که سرش میخواست بترکه
_چرا باید همچین اتفاقی بیفته؟
بعد چند لحظه انگار که ضربه ای به سرش خورده باشه سرش تیر کشید و دستش و سمت سرش برد
با لب های پفکیش متعجب لب زد:
_پی کا ... همزاد؟ جسم تهیونگ رو زمینه ...
آب دهنشو قورت داد
_این یعنی ... یعنی میشه جسم منم روی زمین باشه؟
پزشک بالای سر جیمین تو سکوت بهش خیره شد
+ جیمین
جیمین سمت پزشک برگشت
+ مطمئنی که خوبی؟ منظورت از جسم زمینی تهیونگ و تو چیه؟
_شاید تو هم روح فرشته ایتو دیده باشم تو سرزمینمون ...
+ چی داری میگی بچه؟
دکتر پوفی کشید
+ بعد ازظهر مرخصت میکنم ... فکر کنم یکم بگردی و با انسان های بیشتری در ارتباط باشی بهتره و ... درضمن ... انقدر فیلم های تخیلی نبین
جیمین اخماش تو هم رفت و بعد از خارج شدن دکتر فوری از تخت اومد پائین
_چرا همش منو رو این تخت میخوابونن؟؟؟
از شیشه در به پرستار ها و لباساشون خیره شد
_من و تهیونگ لباسامون انگار فقط چند متر پارچه اس ... اینا لباساشون عجیبه ... و البته خیلی کوتاه
مکثی کرد و ادامه داد
_باید چه جوری از اینجا خارج شم؟
وقتی سالن بیمارستان و خلوت دید به دستش نگاه کرد... با ندیدن اون سوزنی که تو دستش کرده بودن از تخت فاصله گرفت و فوری از در دوید بیرون و اینور اونور دنبال تهیونگ میگشت سرش گیج میرفت و دست و پاهای زخمیش درد میکرد اما توجهی نکرد و فقط میدوید
مغزش میخواست منفجر شه و کلی سوال رو مغزش پیاده روی میکردن...
در حین دویدن زمزمه کرد:
_کجایی تو؟ چرا ... چرا آدم وقتی جسم زمینیشو روی زمین میبینه باید غش کنه؟؟؟
نگاهش به اتاقی افتاد و همونجا متوقف شد
_ پس تو اینجا هستی
داخل اتاق شد
همون لحظه پی کا چشم هاش و باز کرد
YOU ARE READING
Along
Romanceجیمین فرشته ای که به خاطر یه سری اتفاقات از دنیای خودشون به زمین میاد... همراه تهیونگ وارد داستان جدیدی از زندگیشون میشن و ...