«بگو که کار تو نبوده!»
پسر مو نقره ای درحالی که سعی میکرد شدت اشکاش بیشتر نشن و به اون قفس طلایی که از میله هاش حرارت سوزان بیرون میومد ،فکرنکنه، گفت:
«من...من نمیخام دروغ بگم ....دروغ کارِ فرشته ها نیست..»
«پس...پس ینی داری میگی تو بهش کمککردی؟؟!!»
پسر مو نقره ای با لبه آستینِ لباس حریر سفید رنگش، اشکاشو پاک کرد و گفت:
«تو ....تو از من انتظار داری به کسی که کمک میخواد، کمک نکنم؟؟»
پسر روبروش سعی کرد عصبانیتش رو کنترل کنه و صداشو بالا نبره:
«تو باید کمک کنی اما نه به جهنم و اهالیش!»
پسر مونقره ای با چشمای اشکیش سرشو بالا اورد به مرد مقابلش نگاه کرد وگفت:
«تو دیگه چجورفرشته ای هستی! داری میگی من نباید به همنوع خودم کمکمیکردم؟؟؟»
پسر مقابلش که دیگه نمیتونست عصبانتیش رو کنترل کنه و خیالش راحت بود که الان بیرون از در های بهشته، صداشو بالا برد وگفت:
«تو به شیطان میگی همنوع خودت؟؟؟»
پسرکوچیکتر بخاطر داد مرد مقابلش چشماشو روی هم فشرد و سعی کرد اشک نریزه و با صدای لرزونش گفت:
«و- ولی شیطان، فرشته ی جهنمه، و ما هم فرشته ی بهشت...در- در هرصورت هردومون فرشته ایم !»
«دیگه داری با این حرفات اعصابم رو خط خطی میکنی جین!میخاستم بهت کمک کنم و نزارم بری توی اون قفس سوزان ولی مثل اینکه چاره ای جز این ندارم...»
جین تا اسم قفس سوزان رو شنید نتونست اشکاشو کنترل کنه و بغضش برای بار دوم ترکید و با التماس گفت:
«و- ولی نامجون...من- من کار بدی نکردم...من- من -»
و هق هق هاش نزاشت ادامه حرفش رو بزنه...
«دیگه فایده نداره! تو به یکی از اهالی بزرگ جهنم کمک کردی و باید مجازات بشی !»
«و-ولی نامجون، اون قفس-اون قفس بالهای منو میسوزونه، اون قفس خیلی داغه، نامجون خاهش میکنم، لطفا!!»
نامجون درحالی ک بازوی جین روگرفته بود و به سمت جهنم میرفت گفت:
«اهالی بهشت بشدت از دستت عصبانی ان و منم ببخشمت اونا نمیبخشنت!»
جین درحالی که سعی میکرد بازوشو از دست قویه پسربزرگتر رها کنه ، بغضشو قورت داد و گفت:«آخه- آخه شما ها دیگه چجور فرشته ای هستید؟؟اصلا شما فرشته اید؟؟»
حالا هردو شون وارد جهنم شده بودن ،نامجون باید سریع جین رچ داخل قفس میزاشت و میرفت ، با عصبانیت و صداش که بیش از حد بلند شده بود گفت:

ESTÁS LEYENDO
You're the one who picks my sorrow
Fanficدو شاتیِ «تو همانی که اندوه مرا میچیند» ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ سوکجین، فرشته ای زیبا با بالهایی سفید رنگ و ستودنی، و قلبی پاک و مهربون که همه رو مجذوب خودش میکنه، وقتی دید یکی از اهالی بزرگو مهم جهنم، نیاز به کمک داره، تردید نکرد و سریع...