کوکوی_پارت 2

276 41 8
                                    

امروز با خیلی از بچه ها دوست شدم
انتظار نداشتم که با من راحت باشن ولی خب انگار که خیلی مهربونن
با صدای زنگ تفریح که خیلی خوشحالمون کرده بود سریع لقمه کوچیکمو برمیدارم و همراه دوستم که اسمش جیمین بود سمت حیاط میریم نزدیک در بودیم که بازم اون صورت اخمالوشو دیدم
-چرا اونطوری نگاه میکنه؟ مگه کاری کردم؟
+چی؟ کی؟
چشمامو ریز میکنم و دست جیمینو میبرم زیر دستام
-هیچی موچی بیا بریم
یه لبخند تحویلش دادم و رفتیم یه گوشه حیاط نشستیم

کوک:
خیلی اعصبانی بودم ولی دلیلشو نمیدونستم
طوری که به جیمین لبخند زده بود...فاک اون نباید به کس دیگه ای لبخند بزنه
دستامو مشت کرده بودم و به یونگی اشاره زدم بیاد پیشم
+چیه باز
به ته و جیمین اشاره کردم
-اون دو رو میبینی؟ سمت راستیه رو یجوری سرگرم کن
+اونوقت چرا؟ چی به من میرسه؟
پوزخندی گوشه لبم شکل میگیره
-میتونی برای خودت نگهش داری
با رفتنش سمتشون انگشتمو گوشه لبم میکشم و منتظر نگاهشون میکنم
وقتی یونگی کارشو کرد اروم سمت تهیونگ میرم و کنارش میشینم
یه دستمو رو پام میزارم و سرمو بهش تکیه میدم و خیره بهش نگاه میکنم
تهیونگ از هر نظری زیبا بود..چشمای آبیش
اون خال کوچیک روی دماغش..پوست شیری رنگش..
زبونمو رو لبم میکشم که توجهش بهم جلب میشه

تهیونگ:
با رفتن جیمین مشکوک به اون دوتا نگاهی کردم و کتاب داستانمو باز کردم
همونطور که مشغول خوندن بودم سنگینی نگاه کسیو کنارم حس کردم...سرمو اروم برگردوندم و شوکه به جونگکوک نگاه کردم
-ت...تو...از کی..اینجایی؟
ابروهاشو بالا انداخت و من فقط تونستم اب دهنمو قورت بدم
+از وقتی دوستت رفت؟
دستامو تو هم قفل کردم و روی پام گزاشتم ولی یهو صورتش ترسناک شد و سرشو اورد نزدیک
+لبخندتو دیگه به هیچکس نشون نمیدی..فهمیدی؟
میخواستم ازش بپرسم که چرا ولی بعد بلند شد و رفت
من مونده بودم و کلی سوال تو مغزم..
نفسمو اروم میدم بیرون و بعد چند مین که دیدم جیمینی نیومده بلند شدم
با لبای آویزون رفتم سمت کلاسم و رو صندلیم نشستم و سرمو رو میز گذاشتم
باید سر در میاوردم که چرا جئون اون حرفو زده بود...
گوشه لبمو اروم گاز میگیرم و کتاب فارسیمو در میارم و میزارم رو میز
با دیدن جیمین که داشت با لبای خندون میومد پیشم نگاه خنثی ای میکنم
چرا داشت میخندید؟
+پسرر نمیدونی چیشدد
برعکس رو صندلیش نشست و با اشارش سرمو بردم جلو
-چیشده مگه
+اون پسری که منو برد...اسمش یونگیه
-خب؟
+خ..خب دیه قرار شد...زنگای تفریح بیشترشو...با اون باشم
-جیمینننن پس من چییی
+عاه خب دیدم که جئون پیشت بود...و تو هم تنها نبودی...میتونی با جئون باشی چطوره؟
سرمو کوبیدم به میز
-خدایااا منو بکشش
+خدا نکنه عه عه
با اومدن معلم جیمین اروم موهامو نوازش کرد و بعد با یه لبخند سریع برگشت
منم یه دستمو به میز تکیه دادم و سرمو روش گذاشتم و به فکر فرو رفتم

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

ایشالا تو پارت بعدی تمومش میکنمಥ_ಥ
هق هق...
بوک بعدیم میخوام از دیدگاه سوم شخص بنویسم و  قراره طولانی تر باشه
خدا اگه بخواد ژانرش امگاورسه ...هیهی
همین دیه...بای بای😘

♡♡Where stories live. Discover now