کوکوی_پارت 3

319 40 11
                                    

زنگ تفریح دوم هم خورد و همه بچه ها تو حیاط پیش دوستاشون بودن ولی من چی..
جیمینی که تنهام گذاشته بود

با لبای آویزون راهمو سمت کتابخونه کج میکنم
و اروم درشو باز میکنم که میبینم خالیه
لبخند بزرگی روی لبام شکل میگیره
-کل کتابخونه مال منههه

ولی با صدای قدم های کسی لبخندمو خوردم و با چشمای درشت به جئون نگاه کردم
کوک:
چون به بقیه اطلاع داده بودم که بهم بگن ته چیکار میکنه و کجا میره فهمیده بودم که میخواد بره کتابخونه

نیشخندی به افکارم زدم و سریع سمت اون اتاق ترسناک قدم گذاشتم
اگه بخاطر تهیونگ نبود عمرا پامو اون اطراف میزاشتم چون...از هرچی کتاب بدم میاد
از دور که ذوقشو دیدم خندم و خوردم و از پشت بهش نزدیک شدم و فاک اون چشمای درشتش اگه موقع س....

چشم غره ای به خودم رفتم و دستامو بردم تو جیبم
-الان دیگه نییستت
با لحن خودش بهش گفتم که دیدم اخم کرده
خدایا حتا الان کیوت تر هم شده
یه قدم جلو برمیدارم و اروم اونو تو کتابخونه هول میدم

در رو پشت سرم قفل میکنم و دست دیگمو سمت کتابا میگیرم
-برو هرچی میخوای بردار

ته:
با تعجب نگاش کردم و اروم لبمو گاز گرفتم و سمت قفسه ها رفتم ولی هنوز صدای پاش پشتم میومد
داره تعقیبم میکنه؟ چرا؟
سوالی بود که تو مغزم داشت رژه میرفت ولی اجازه پرسیدن بهش ندادم

یه کتابی که رنگ آبی فیروزه ای بود رو از بین بقیه کتابا کشیدم بیرون و بهش لبخند زدم
-پیدات کردم
سریع روی یکی از صندلی های کتابخونه میشینم و کتابو رو میز میزارم و سعی میکنم بدون توجه به جونگکوک کتابمو بخونم

کوک:
منم رو به روش روی صندلی نشستم و یه دستمو بردم زیر چونم که خجالتشو دیدم
لبمو لیس زدم و گذاشتم یکم دیه هم بگزره
بعد حدود نیم ساعت که دیگه طاقتم تموم شده بود کتابو از دستش میگیرم

-بسه دیگه چقدر میخونی
دیدم که سریع با اخمای تو هم از اون طرف میز اومد سمتم
+کتابمو بدهه
رو صندلی لم دادم و کتابو با دستم بالا نگه داشتم تا قدش نرسه
-اگه میتونی خودت بگیرش...کوچولو

پوزخند ریزی گوشه لبم شکل گرفت و خیره به تلاشش سعی کردم نخندم
چطوری فکر میکرد قدش میرسه؟
با گذاشتن زانوعه پاش رو پام با تعجب نگاش کردم که داشت ازم میرفت بالا و یکم دیگه مونده بود بهش برسه

دستمو دور کمرش حلقه میکنم و میکشمش جلو
+خودت شیطونی کردی
همونطور که با چشمای درشتش بهم خیره شده بود لباشو بین لبام گرفتم و مک عمیقی بهش زدم
نفسامو روی صورتش خالی کردم و دیدم که چشماشو بست

پس اونقدر هم از کارم بدش نیومد
دست دیگمو به پاهاش میکشم و دورم حلقه میکنم و الان کامل بوتش روی دیکم بود
اروم از لباش فاصله میگیرم و انگشتمو به لپ قرمزش میکشم
-از الان دیگه مال منی..فقط من

ته:
سرمو توی گردنش قایم کردم و لبامو گاز گرفتم
خیلی خجالت کشیده بودم ولی...حس خوبی بود
بازم میخواستمش و فکر کنم دارم به جئون معتاد میشم
چشمامو بستم و زیر گوشش اروم زمزمه کردم
-فقط تو...

پایان_
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
عاه دستممم خیلی سعی کردم جذاب تموم شه هقق🥺
ولی بازم فکر کنم خوب نشده😂....
توی فیک امگاورسم جبران میکنم لابلیاا
بوس پس کلتونن(*´︶'*)♡

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Sep 17, 2021 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

♡♡Donde viven las historias. Descúbrelo ahora