part4

515 73 16
                                    

Jk's pov

وقتی اون راننده بتا نشوندم تو ماشیم گریه کردنو شروع کردم انقد که حس میکنم اشکام تموم شدن
به حالو روزم گریه کردم به دلتنگیایی که دارم به دلتنگیایی که سراغم میان گریه گریه کردم به این که از وقتی همه فهمیدن امگام مثل یه کالا باهام برخورد کردن به اینکه دیگه هیچ نظری درمورد زندگیم ندارم به اینکه بعدا از به عنوان دستگاه جوجه کشی استفاده میشه به اینکه نمیتونم طعم عشقو بچشم برای همه اینا اشک ریختم حتی برای لباسی که الان تنمه هم گریه کردم برای انکه حتی یه باکسر برای پوشیدن ندارم به اینکه توی این یخ بندون فقط یه تیکه تور روی عضومو پوشونه برای اینکه مجبورم  کردن مثل یه هرزه لباس بپوشم  گریه کردم که چشمام میسوزه..

25minut later

اون راننده گفت که  رسیدم وقتی در رو باز کردم به یه عمارت که نه یه کاخ مواجه شدم 
اون راننده مو تا جلوی در رسوند و وقتی در رو باز کردن با یه اجوما که امگا بود مواجه شدم  اون بلافاصله بعد از دیدن من دوم یه پارچه بلند انداخت که بدنمو میپوشوند
اجوما (بیا عزیزم تو بیرون سرده
و یه لبخد دلگرم کننده زد
کوک+ممنون
و بعد اون اجوما منو برد طبقه بالا و برام میکاپمو مرتب کرد چون دور چشام میکاپش به خاطر گریه خراب شده بود
اجوما (ببین پسرم حواست باشه اون اقا رو غیر ارباب یا الفا چیز دیگه ای صدا نکنی چون تنبیهت میکنه و هر چیزی گفت رو درست انجام بده تا شاید باهات ارومتر برخورد کنن
+چشم حواسم هست

*********************

Tae's pov

از بار که اومدیم بیرون به رانندم گفتم که اون هرزه رو برام بیاره عمارت و من خودم با ماشین دیگه میرم

تمام تایمی که تو ماشین بودم داشتم به اون امگا فکر میکردم  به کمر باریکش بینی کوچولوش چشای گردش لبای با مزش موهای لختش اون زیادی کیوته...چییی
این منم کیم تهیونگ اعظم اوه اوه ؟
وقتی رسیدم عمارت به اجوما که دایه من بود گفتم وقتی اوردنش امادش کنه و بفرستش اتاقم میتونستم ناراحتی و ناامیدی رو تو چشماش احساس کنم....

*********************

خب خب
سلاامممم
چه میکنید با مدارس؟
من که انقد وبکم و میکروفون روشن کردم به چوخ رفتم

هبچی دیگه عشقتونم که من باشم برگشت😂😂😂پر رو ام من نیستم😂😂😂
خب دیگه من به یه بیماری مبتلا ام به اسم گشادیسم ولی تلاشمو میکنم بزارمش کنار و سر تایم اپ کنم

لاو یو ال💜💜

My fucking worldWhere stories live. Discover now