part_2💀

52 7 0
                                        

در اتاق باز شد و پسری با شنل مشکی بلند و چشمای
قرمز وارد شد

جونگ کوک با دیدنش ترسید و قدمی به عقب برداشت
فلیکس خندید و گفت:‌نترس این پدرته
جونگ کوک گیج پرسید:‌پدرم؟
قبل اینکه فلیکس بتونه حرفی بزنه لوسیفر به طرف جونگ کوک اومد و محکم بغلش کرد
جونگ کوک بهت زده متقابلا بغلش کرد
لوسیفر از بغلش بیرون اومد و گفت:‌چه پسر عوضی ای دارم مننن
جونگ کوک خرگوشی خندید سرشو پایین انداخت
فلیکس کنارشون وایساد و گفت:‌خب اگه دیگه باهم اشنا شدید لوسیفر میتونی بری
لوسیفر با اینکه دلش نمیخواست ولی بیخیال پسرش شد و رفت
جونگ کوک سرشو خاروند و گفت:‌الان په اتفاقی افتاد؟
فلیکس خندید و گفت:‌اون تورو به عنوان پسرش قبول کرده پس از الان به بعد عضو خانواده مایی ولی این تازه اول راهه بچه

جونگ کوک گیج سر تکون داد و گفت:الان باید چیکار کنم؟
-:‌هیچی فقط باید بری به منطقه کاخ سیاه و اونجا بمونی تا لوسیفر خودشو برای اوردن پسرش به خونه اماده بشه زیاد طول نمیکشه فوقش یکی دو شب
جونگ کوک لرزی به تنش افتاد و گفت:‌‌اونجا...
-:‌نترس اونجا میسپرمت به لوکاس اون حواسش بهت هست
جونگ کوک نفسشو بیرون داد و سرشو پایین انداخت
کمی بعد دوباره تهیونگ اومد و دست جونگ کوکو کشید و از در بیرون بردش
به سمت در منطقه کاخ سیاه بردش و بدون هیچ حرفی به داخل هلش داد و درو بست
با اضطراب به اطرافش نگاهی انداخت بیشتر از قبل سیاه بود
همینجور که با ترس به اطراف نگاه میکرد
لوکاس به سرعت به طرفش اومد و گفت:‌خوشحالم دوباره میبینمت جونگ کوک
جونگ کوک دستپاچه لبخند زد و گفت:‌منم همینطور
لوکاس خندید و جونگ کوکو به داخل کاخ برد
جونگ کوک با ترس از اینکه دوباره یونگی رو ببینه قدماشو تند کرد و دنبال لوکاس راه افتاد
لوکاس به طرف اتاقی نزدیک سالن اصلی رفت و درو باز کرد
با دستش به داخل اشاره کرد و گفت:‌اینجا موقتا اتاق توعه البته یه هم اتاقیم داری که روبه روت وایساده
جونگ کوک گیج بهش خیره شده بود که لوکاسط زد زیر خنده و گفت:‌چقدر خنگییی هم اتاقیت خودمم
جونگ کوک نخودی خندید و دنبال لوکاس به داخل اتاق رفت

بعد از کلی صحبت کردن با لوکاس و خوردن شامشون دوباره به اتاق برگشتن
لوکاس خودشو روی تخت پرت کرد و با دست به جونگ کوک اشاره کرد که بیاد
جونگ کوک هم به طرفش اومد و خودشو روی تخت انداخت
لوکاس انگشتشو روی لب جونگ کوک گذاشت و گفت:‌حتما خیلی خوشمزن
جونگ کوک دست لوکاسو پایین اورد و بهش لبخند زد
غرق چشم های هم شده بودن که در اتاق با لگد باز شد یونگی با عجله وارد شد
لوکاس با حرص داد زد:‌چته وحشی
جونگ کوک دوباره لرزه ای به تنش افتاد و خودشو به لوکاس چسبوند
یونگی با صدای ترسناکی گفت:‌برو بیرون الفا
لوکاس توان مقابله با یونگیرو نداشت پس بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت
یونگی سریع درو بست و قفل کرد
جونگ کوک به گوشه تخت خزید و خودشو از ترس مچاله کرد
یونگی به طرفش اومد و روبه روش نشست
جونگوکوک دستاشو جلوی صورتش گرفت تا یونگیرو نبینه ولی یونگی دستاشو پایین اورد صورتشو نزدیک صورت جونگ کوک برد
جونگ کوک صورتشو کمی عقب کشید ولی یونگی جلوتر اومد و لیسی به لبای جونگ کوک زد
بعد از کلی لیس زدن و گاز گرفتن از لبای جونگ کوک دل کند
جونگ کوک دستشو روی لبش گذاشت و گفت:‌دست از سرم بردار
یونگی خندید و گفت:‌تازه شروع شده بچه
و دوباره صورتشو نزدیک صورت جونگ کوک برد
خواست لباشو رو لباش بزاره که با باز شدن در متوقف شد
لوسیفر با حرص به سمتش اوند و با یه حرکت یونگیرو به دیوار کوبید
یونگی آهی کشید و به چشمای قرمز لوسیفر خیره شد
لوسیفر دستشو مشت کرد و بالا اورد
با عصبانیت حرفاشو تو صورت یونگی کوبید:‌داشتی په گوهی میخوردی حرومزاده
یونگی با پررویی تمام گفت:‌داشتم از یه انسان لب میگرفتم مشکلی داری؟
لوسیفر مشتشو به صورت یونگی کوبید و با عصبانیت بیشتری گفت:‌‌‌تو گوهخوردی اون پسر مال منه و کسی حق نداره بهش نزدیک بشه فهمیدی یا بدمت دست پیشوای بزرگ؟!هوم؟بعید میدونم اون بهت رحم کنه
یونگی صورتشو مالش داد و یقشو از دست لوسیفر بیرون کشید
با حرص لوسیفرو به عقب هل داد و از اتاق خارج شد
لوسیفر نفس عمیق کشید و به سرعت خودشو به پسرش که از حال رفته بود رسوند
با نگرانی تکونش داد ولی جونگ کوک هیچ تغییری نکرد
سریع روی دستاش بلندش کرد و از اتاق بیرون رفت
روی کاناپه بزرگ مشکی رنگی گذاشتش و با حرص داد زد:‌وای به حالت اگه چیزیش بشه یونگی
صداش به قدری بلند بود که شیشه های کاخ به لرزه افتادن
جونگ کوک پیچی به بدنش داد و زیر لب آه کشید
لوسیفر کنارش زانو زد و دستاشو دو طرف صورت جونگ کوک گذاشت
جونگ کوک چشماشو باز کرد و اولین پیزی که دید چشمای قرمز لوسیفر بود و همین باعث شد جیغ بزنه و خودشو عقب بکشه
لوسیفر سریع دستشو روی سرش کشید و گفت:‌نترس من کاریت ندارم من لوسیفرم پدرت
جونگ کوک نفسشو بیرون داد و دستشو روی قلبش که مثل تبل میکوبید گذاشت
لوسیفر سرشو نوازش کرد و گفت:‌نترس جونگ کوک تو پسر منی و کسی حق نداره اذیتت کنه
جونگ کوک اشکی از گوشه چشمش پایین چکید و با بغض گفت:‌چه حس خوبی داره وقتی یکی نگرانته
لوسیفر دستشو رو پیشونیش گذاشت و چند ثانیه گذشت
نور قرمز و طلایی فضای زیر دستش رو احاطه کرد
چشماشو بست و دستشو روی پیشونی جونگ کوک حرکت داد
این کار باعث میشد بتونه تمام خاطرات جونگ کوک رو از بچگی تا زمان حال رو ببینه
با دیدن صحنه هایی که از جلوی چشمش رد میشدن آهی کشید و جونگ کوکو از روی مبل بلند کرد
بی توجه به بقیه کسانی که داشتن نگاهشون میکردن لباشو رو لبای پسرش کوبید و نور قرمز رنگی رو از دهن خودش به دهن جونگ کوک فرستاد
لوکاس از اون فاصله فقط نور کمی که از بین لباشون معلوم بود رو میدید
تهیونگ به سرعت وارد کاخ شد و خودشو به لوسیفر و جونگ کوک رسوند
با دیدنش دستاشو روی دهنش گذاشت و هین بلندی کشید
لوسیفر لباشو از لبای پسرش جدا کرد
سر جونگ کوک به عقب رها شد و بیهوش شد
تهیونگ سریع جونگ کوک ازش گرفت و روی مبل خوابوند
به طرف لوسیفر برگشت و گفت:‌برای چی این کارو کردی؟
لوسیفر انگشتشو رو نوک دماغ تهیونگ گذاشت و با تقلید صدای خود تهیونگ گفت:‌‌‌به تو ربطی نداره
جیمین با حرص پاشو به زمین کوبید و از کاخ بیرون رفت
لوسیفر کنار جسم بیهوش پسرش زانو زد و دستشو گرفت
دست سرد پسرش رو به گونش چسبوند و زمزمه کرد:‌دیگه نمیزارم اذیتت کنن
جونگ کوک تکون ریزی خورد و لای چشماشو باز کرد
لوسیفر سریع دستاشو روی صورت جونگ کوک گذاشت و گفت:‌خوبی جونگ کوک؟
جونگ کوک با حس درد خفیفی توی کمرش آه بلندی کشیدی و گفت:‌ف..فکر..نکنم
لوسیفر سریع پسرشو بغل گرفت و به منتطقه خودش برگشت
در اتاق خودشو باز کرد و جونگ کوک رو روی تخت گذاشت
کنار نشست و شروع کرد به نوازش کردن سر جونگ کوک
جونگ کوک به لباش فاصله داد و زمزمه کرد:‌ک...کمرم..د..درد..میکنه
لوسیفر جونگ کوکو به شکم چرخوند و لباسشو بالا زد
دستشو روی کمر سفید و لاغر جونگ کوک گذاشت و شروع کرد به ماساژ دادن
جونگ کوک با هر فشار ریزی که لوسیفر میداد آه میکشید و وول میخورد
شدت درد جونگ کوک بیشتر شد و توی تخت وول میخورد
لوسیفر با استرس توی اتاق راه میرفت و زیر لب به خودش فحش میداد
فلیکس با عجله درو باز کرد و وارد اتاق شد
بی توجه به لوسیفر کنار جونگ کوک نشست و دستشو روی پیشونیش گذاشت
چشماشو بست و کمی بعد باز کرد
زیر لب با حرص گفت:‌میتونم از دردش کم کنم
لوسیفر کنار تخت وایساد و گفت:‌هرکاری که میتونی انجام بده ازت خواهش میکنم
فلیکس نفس عمیق کشید و از جیب شنلش معجونی رو بیرون اورد
در معجون باز کرد و جلوی دهن جونگ کوک گرفت
کمی از معجون رو به خوردش داد و گفت:‌این دارو دردشو کم میکنه تا حدی که شاید دیگه دردو حس نکنه ولی عوارض داره
لوسیفر گنگ نگاهش کرد و گفت:‌مثلا چه عوارضی؟
فلیکس معجون رو توی جیب شنلش گذاشت و گفت:‌‌زود احساساتی شدن پرخاشگر شدن هرچیزی ممکنه ولی عوارضاش جدی و شدید نیست و یه دوره کوتاهی عوارض داره
لوسیفر فلیکسو بغل کرد و گفت:‌ازت ممنونم نمیدونم چطوری جبران کنم
فلیکس متقابلا بغلش کرد و چند ضربه اروم به کمرش زد
از بغلش بیرون اومد خواست از روی تخت پایین بیاد که جونگ کوک نشست و زمزمه کرد:‌با من چیکار کردی؟
فلیکس دوباره به سر جای قبلیش برگشت و گفت:بعضی از ‌‌نیروهای لوسیفر در تو دمیده شده جونگ کوک
جونگ کوک گیج نگاهش کرد و گفت:‌یعنی چی؟
-:‌خودت میفهمی
و بدون هیچ حرف دیگه ای از اتاق بیرون رفت
لوسیفر جونگ کوکو بغل کرد و گفت:‌حالت خوبه جونگ کوکی؟
چشمای جونگ کوک برق زد و زیر لب گفت:‌‌خوبم
لوسیفر محکمتر به خودش چسبوندش و با حرص گفت:‌‌‌اون یونگی عوضی چه گوهی داشت میخورد؟
جونگ کوک با انگشت روی سینه لوسیفر اشکال بی معنی ای میکشد و زیر لب زمزمه میکرد:‌تقصیر منو لوکاس نبود....
قبل اینکه بتونه حرفشو کامل کنه از حال رفت و بیهوش شد
لوسیفر دوباره روی تخت خوابوندش و گفت:‌استراحت کن کوکی
بدون هیچ حرف دیگه ای از اتاق بیرون رفت
تهیونگ سریع جلوش ضاحر شد و گفت:‌چرا این کارو کردی؟اون بچه انسان ضعیفتر از این حرفاس که بتونه این نیرو هارو کنترل کنه اگه پیشوای.....
-:‌پیشوا میدونه
تهیونگ وحشت زده داد زد:‌چیییییییی؟میدونه؟
-:‌انقدر داد نزن خود پیشوا کمکش کرد
':‌مست نیستی؟
-:‌نه
':‌یعنی واقعا پیشوا اینو فهمیده و بلایی سرت نیاورده؟
-:‌اره
':‌باور نمیکنم....
لوسیفر بی توجه به غرغر های تهیونگ روی کاناپه دراز کشید و ساعدشو روی پیشونیش گذاشت
تهیونگ دستاشو روی دسته کانامه کوبید و گفت:‌با توام مرتیکه
فلیکس جلوشون ضاحر شد و داد زد:‌تهیونگ ساکت باش لوسیفر این کارو کرده چون اینجوری دیگه هیچکدوم از موجودات این دنیا جرعتشو ندارن نزدیک اون پسر بشن پس کارش منطقیه
تهیونگ بی توجه بهش از کاخ لوسیفر بیرون رفت
فلیکس کنار لوسیفر نشست و گفت:‌اکه بلایی سرش بیاد من میدونمو تو
لوسیفر کلافه موهاشو بهم ریخت و سرشو رو پای فلیکس گذاشت
فلیکس دستشو روی سرش گذاشت و نوازشش کرد
جونگ کوک همون طور که به دیوار چنگ مینداخت و خودشو بهشون میرسوند و آه بلندی کشید که توجه دو پسر بزرگتر رو به خودش جلب کرد
لوسیفر جلوش ضاحر شد و گفت:‌حالت خوبه؟
جونگ کوک دستشو به کمرش گرفت و گفت:‌ا...اره
فلیکس کنار لوسیفر ضاحر شد و جونگ کوکو تو بغل لوسیفر هل داد
جونگ کوک تعادلشو از دست داد و رو لوسیفر فرو اومد طوری که لوسیفر همراه جونگ کوک به پشت روی زمین سقوط کرد
فلیکس بدون هیچ حرف و حرکت اضافه ای ناپدید شد
لوسیفر یقه جونگ کوکو گرفت و به سمت خودش کشیدش
صورتشو نزدیک صورت خودش نگه داشت و زمزمه کرد:‌‌‌‌باید تمریناتتو شروع کنیم هر وقت اماده بودی بهم بگو
جونگ کوک لرزی به تنش افتاد و دستپاچه زمزمه کرد:‌ب..باشه
لوسیفر لبخند زد و گوشه لب جونگ کوکو بوسید
جونگ کوک از اون حس عجیبی که هنگام بوسه بهش دست داده بود خوشش اومد و ایندفعه خودش لباشو رو لبای لوسیفر کوبید
لوسیفر متعجب به چشمای بسته جونگ کوک خیره شد ولی کمی بعد خودش هم چشماشو بست و کنترل بوسه رو بدست گرفت
تا موقعی که نفس کم بیارن وحشیانه لبای همدیگه رو میبوسیدن
بالاخره از هم جدا شدن و با لبخند بهم خیره شدن
جونگ کوک دستاشو دو طرف لوسیفر گذاشت و صورتشو به صورت سرد و بی روح لوسیفر چسبوند
لوسیفر نخودی خندید و جونگ کوکو از روی خودش‌
پایین اورد
جونگ کوک با خجالتو مِنومِن گفت:‌الا..الان..من..با..باید..‌چی....صدات..ک‌...کنم؟
لوسیفر کمی فکر کرد و گفت:‌یا همون لوسیفر صدام کن یا ددی
جونگ کوک زانوهاشو تو شکمش جمع کرد و گفت:‌‌‌به نظرم ددی بهتره
لوسیفر جلو اومد و با نیشخند‌ شیطانی گفت:‌‌پس توهم میشی بیبی من
جونگ کوک خرگوشی خندید و سرشو روی زانوهاش گذاشت
صدای باز شدن در کاخ سکوت سنگین بینشون رو شکوند
لوسیفر با حرص جلوی شخصی که در کاخو باز کرده بود ضاحر شد و غرید:‌اینجا بی صاحاب نیستا
دختری که وارد شده بود خندید و از دهنش خون بیرون ریخت
چشماش از مشکی به قرمز تبدیل شد صدایی شبیه خرناس از خودش دراورد
لوسیفر شقیقه هاشو ماساژ داد و گفت:‌خیله خب خندیدم بس کن پسرمو میترسونی
دختر پوکر شد و گفت:‌پسرت دیگه کیه؟باز مست کردی؟
لوسیفر به جونگ کوک اشاره کرد و گفت:‌اون پسریه که پیشوای بزرگ انتخاب کرده
دختر با خنده شیطانی نزدیک جونگ کوک رفت و غرید:‌از اشنایی باهات خوشحالم بچه
جونگ کوک جلوی چشماشو گرفت و خودشو عقب کشید
لوسیفر دخترو عقب کشید و گفت:‌بهت گفتم میترسونیش...نزدیکش نشو
دختر چشماش دوباره مشکی شد و گفت:‌اَه بس کن دیگه داداش
چهارتا دختر دیگه همراه سر و صدا وارد کاخ شدن
لوسی(خواهر لوسیفر)سوت زد و دستشو تو هوا تکون داد
دخترا به سرعت به سمتش اومدن
لوسیفر غرید:‌باز که دوستاتو اوردی تو کاخ منن
لوسی شونه بالا انداخت و با بیخیالی گفت:‌هرچه قدر میخوای داد بزن من نه از تو میترسم از اون پیر خرفت حالا هم از سر راه ما برو کنار
لوسیفر دست به سینه شد و گفت:‌نَرَم؟‌
-:‌فرقی نداره چه بری چه نری میتونیم رد بشیم
جونگ کوک کنار لوسیفر وایساد و تک تک دخترا رو انالیز کرد
گوشه شنل لوسیفرو کشید و اروم زیر گوشش زمزمه کرد:‌‌‌‌از سر راهشون برو کنار میخوام از یچیزی مطمئن بشم
برای لوسیفر فرقی نداشت بالاخره باید از سر راهشون میرفت کنار
پس شونه بالا انداخت و از سر راهشون کشید کنار
دخترا تک تک براشون زبون درازی کردن و دنبال لوسی راه افتادن
لوسیفر جونگ کوکو به دیوار چسبوند و گفت:‌‌میخواستی از چی مطمئن بشی؟
جونگ کوک کمی فکر کرد و گفت:‌هنوزم مطمئن نیستم ولی فکر کنم فکرای بدی تو سرشون داشتن
لوسیفر نیشخند زد و گفت:‌مثلا چی؟
جونگ کوک گونه هاش سرخ شد و با خجالت گفت:‌‌تو کیف همشون یدونه دیلدو صورتی بزرگ بود
لوسیفر یدونه از ابروهاشو بالا داد و گفت:‌‌‌ولی اخه چرا باید بیان تو کاخ من وقتی خود لوسی کاخ داره؟
جونگ کوک شونه بالا انداخت و گفت:‌نمیدونم ولی فکر کنم تو همه اتاقا دوربین مداربسته هست نه؟چون توی اون اتاقی که من توش بودم دوربین بود
لوسیفر خندید و گفت:‌اره تو همه اتاقا دوربین مدار بسته هست ولی به نظرت انقدر احمقن که جلوی دوربینو نپوشونن؟
جونگ کوک خندید و گفت:‌فکر نکنم بپوشون
لوسیفر هیستریک خندید و گفت:‌مچشونو میگیرم
جونگ کوک خنده کوتاهی کرد و لوسیفرو از پشت بغل کرد
لوسیفر دستاشو زیر رونای جونگ کوک برد و گرفتشون
جونگ کوک بالا انداخت و به طرف اتاقش برد
روی تخت خوابوندش و کنارش دراز کشید
جونگ کوک بدون هیچ مقدمه ای لباشو رو لبای لوسیفر کوبید و سریع لباشو جدا کرد
لوسیفر خندید و گفت:‌این کارا رو نکن برای خودت بد میشه
صدایی که از بیرون میومد توجه لوسیفر و جونگ کوکو به خودش جلب کرد
جفتشون گوش تیز کردن تا بهتر صدارو بشنون
جونگ کوک سریع گفت:‌دیدی گفتم
لوسیفر اخم کرد و دست جونگ کوک گرفت و از اتاق بیرون کشیدش
به سمت اتاق اخری کاخ رفت و پشت در وایساد
صدای ناله و خنده های دخترونه از پشت در بگوش میرسید
لوسیفر بدون هیچ هشداری درو باز کرد و با عصبانیت غرید:‌دارین چه گوهی میخورین؟
دخترا سریع خودشونو جمه و جور کردن و با چشمای خمار بهش خیره شدن
همه دخترا بحز لوسی لباساشونو رو بدن لختشون گرفته بودن ولی لوسی بیحال وسط اتاق افتاده بود و میخندید
جونگ کوک جلوی چشماشو گرفت و هین بلندی کشید
لوسیفر شقیقه هاشو ماساژ داد و داد زد:‌وسایلتونو جمع کنید و از کاخ من برید بیرون
صداش بقدری بلند بود که اجسامی که اونجا بلرزه افتادن
لوسی با صدای لرزو ن و چشمای خمار و نیازمند گفت:‌آه داداش خوب شد اومدی بیا بیا به خواهرت و دوستای نیازمندش کمک کن بیا

strange worldTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon